جملات دکتر علی شریعتی درباره انسان به همراه منبع

0 1,664

انسان بودن

“… فرزندم! تو می‌توانی هرگونه “بودن” را که بخواهی باشی، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد و گرنه دیگر از آزادی و انتخاب سخن گفتن بی‌معنی است، که این کلمات ویژه خداست و انسان، و دیگر هیچ‌کس، هیچ‌چیز.

جملات دکتر علی شریعتی درباره انسان به همراه منبع

انسان یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد (به خود و جهان)، و می‌آفریند (خود را و جهان را)، و تعصب می‌ورزد، و می‌پرستد، و انتظار می‌کشد، و همیشه جویای مطلق است، جویای مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیت‌های روزمره زندگی و خیلی چیزهای دیگر به آن صدمه می‌زند. اگر این صفات را جزء ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که می‌بینیم در این زندگی مصرفی و این تمدن رقابت و حرص و برخورداری، همه دارد پایمال می‌شود. انسان در زیر بار سنگین موفقیت‌هایش دارد مسخ می‌شود. علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرت‌مند بدل می‌کند. تو، هر چه می‌خواهی باشی، باش، اما… آدم باش…”

مجموعه آثار 1 / با مخاطب‌های آشنا / ص 246

جهل

“… مگر نمی‌دانی بزرگ‌ترین دشمن آدمی فهم اوست؟

پس، تا می‌توانی خر باش،

تا خوش باشی!!…”

خلوت انسان با خود

“… آدم‌هایی که هیچ‌وقت احتیاج به تنهایی ندارند، آدم‌های کم‌مایه‌ای هستند…”

چشم به راه

“… هر انسان، کتابی است، چشم به راه خواننده‌اش…”

درباره انسان

“… این موجود انسانی چه شگفت مخلوقی است! گاهی در پستی چنان می شود که هیچ جانور کثیفی به او نمی‌رسد، و گاه در عظمت تا آنجا اوج می‌گیرد که در خیال نیز نمی‌گنجد…”

“… هر موجودی در طبیعت “آن‌چنان است که باید باشد”، و تنها انسان است که، هرگز آن‌چنان که باید باشد، نیست. آدمی هرچه روح می‌گیرد، و هرچه از آن که “هست” فاصله می‌یابد، از آن‌که “باید باشد” نیز دورتر می‌شود، و این است که هرکه متعالی‌تر است، از وحشت ابتذال هراسناک‌تر است، و از بودن خویش ناخوشنودتر، و این است فرق میان انسان و حیوان…”

مجموعه آثار 13 / هبوط در کویر / ص 175

“… چه پست‌اند آنها که فاصله‌ی میان “آنچه هست”شان، با، “آنچه باید باشد”شان، نزدیک است، و حتی در برخی، هر دو بر هم منطبق! حیوان و درخت است که این دو “بودن”شان یکی است…”

مجموعه آثار 13 / هبوط در کویر / ص 175

آزادی یعنی امکان سرپیچی از جبر حاکم و گریز از زنجیر علیت

“… انسان، برخلاف معنی اصطلاحی آن در علم، که بر هر بی‌شاخ و دمی که پیشانی و کف دست‌اش مو نداشته باشد و راست راست راه برود اطلاق می‌گردد، به بشری گفته می‌شود که “آگاهی” در او “اراده‌ای” پدید آورده است، که به وی “آزادی” می‌بخشد، و آزادی یعنی امکان سرپیچی از جبر حاکم و گریز از زنجیر علیت، که جهان را و جان را می‌آفریند، و به حرکت در می‌آورد، و به نظم می‌کشد، و اراده می‌کند…”

مجموعه آثار 24 / انسان / ص 19

“… با همه چیز درآمیز، و با هیچ چیز آمیخته مشو! که در انزوا پاک ماندن، نه دشوار است، و نه با ارزش!…”

اراده

“… در این بحث، سخن از ارزش انسانی است، یعنی آنچه که در انسان ملاک ارزش و تعیین ارزش چیست؟ در یک کلمه: “اراده”! فقط و فقط. تفکر هم نیست، خلاقیت هم نیست، چه، این دو، ‌بی‌ “اراده”، کار یک ماشین حساب پیچیده است، کار یک کارخانه است…”

مجموعه آثار 24 / انسان / ص 279

انتخاب

“… مقصود از انسان، نه آن نوع حیوان ناطقی است که علوم طبیعی و بیولوژی از آن سخن می‌گویند، بلکه مقصود آن خودآگاهی، آگاهی، و اراده‌ی آزادی است که: تصمیم می‌گیرد، انتخاب می‌کند. انسان همواره در انتخاب کردن است…”

مجموعه آثار 1 / با مخاطب‌های آشنا / ص 202

“… خوشبینی انسان در تاریخ زاییده جهلش نسبت به خویش است…”

مجموعه آثار 25 / انسان بی خود / ص 305

“… «سارتر» برای انسان تعریفی می‌کند که غیر از همه پدیده‌های مادی است: او می‌گوید «انسان، اول وجودش ساخته می‌شود و بعد ماهیتش را خودش می‌سازد؛ در صورتی‌که همه پدیده‌های دیگر مادی اول ماهیتشان در ذهن خدا یا طبیعت ساخته می‌شود و بعد وجود پیدا می‌کنند.» خوب چرا سارتری که خداپرست نیست و به متافیزیک عقیده ندارد، انسان را در خلقت از همه مخلوقات دیگر جدا می‌کند ؟ برای این‌که اگر انسان اعتقاد خود را به برتری ذاتی و آفرینش از دست بدهد، اعتقاد خودش را به انسانیت از دست می‌دهد؛ زیرا اعتقاد به انسانیت، اعتقاد به این است که انسانیت اساساً یک وجود استثنائی در طبیعت است و برای همین هم هست که مسئولیت استثنائی دارد و از ارزش‌های متعالی که طبیعت فاقد آن است برخوردار می‌باشد و برای همین هم هست که انسان نیازهائی را احساس می‌کند که طبیعت از برآوردنش عاجز است؛ چه، ما می‌بینیم که او برای کمبود طبیعت و پاسخ گفتن به نیازهای ماوراء طبیعی‌اش دست به هنر می‌زند، دست به خلق شعر می‌زند، به ادبیات و عرفان و مذهب می‌پردازد…”

مجموعه آثار 25 / انسان بی خود / ص 314

“… از «ژرژ پولیت سر» می‌پرسند: تو که ماتریالیست هستی چگونه می‌گوئی انسان باید برای هدایت و آزادی بشریت فداکاری کنی ؟ او جوابی می‌دهد که خیلی خوشمزه است و آن اینست که می‌گوید: ما در فلسفه، ماتریالیست هستیم، و در اخلاق، ایده‌آلیست!این جواب، مرا به یاد آن آقائی می‌اندازد که در پاریس زندگی می‌کرد و لباس و ریش و عصائی داشت، که دو بعدی بود: روزهای جمعه به درد روحانیت می‌خورد، و روزهای دیگر هم به درد کاباره‌ها! چطور می‌شود که در اخلاق، ایده‌آلیست باشد و در اعتقاد فلسفی و[در] جهان‌بینی، ضد ایده‌آلیست ؟ مگر عمل جدا از عقیده، و رفتار جدا از جهان‌بینی، و اخلاق جدا از واقعیت ممکن است وجود داشته باشد؟…”

مجموعه آثار 25 / انسان بی خود / ص 315

“… فرد کتابی است که تاریخ خویش را در خود نوشته دارد…”

مجموعه آثار 25 / انسان بی خود / ص 341

“… انسان، آئینه‌ای که تاریخش را در خود منعکس می‌کند، خمیره بی‌شکل و بی‌صفت و بی‌رنگی است که تاریخ شکل و صفت و رنگ بدان داده است و ظرفی [است] خالی که تاریخ آن را پر کرده…”

مجموعه آثار 25 / انسان بی خود / ص 341

“… به انسانی که گرسنه است، از معنویت سخن گفتن و از کمال ارزش‌های اخلاقی دم زدن، فریب و فاجعه است…”

مجموعه آثار 25 / انسان بی خود / ص 359

 

“… آدمی یعنی آزادی و رشد، یعنی تنوع و درگیری. اگر آزادی و تنوع و درگیری و تضاد را از زندگی برداریم، نه تکاملی خواهیم داشت و نه معنی بودن و زندگی کردن که ویژه آدمی است…”

مجموعه آثار 25 / انسان بی خود / ص 360

 

“… انسان در گرسنگی ناقص است، انسان در استثمار شدن ناقص است، انسان در محروم از سواد بودن ناقص است، انسان در محروم ماندن از نعماتی که خداوند بر سر سفره طبیعت نهاده است ناقص است، اما «انسان» است اما انسانی که از «آزادی» محروم است، انسان نیست…”

مجموعه آثار 25 / انسان بی خود / ص 360

 

“… انسان «حیوان» آزاد است؛ یعنی اختیار و اراده دارد و این اختیار و اراده است که او را با طبیعت بیگانه می‌کند و از حیوانات جدا می‌سازد و به خدا، اراده مطلق آفرینش، «همانند»…”

مجموعه آثار 25 / انسان بی خود / ص 360

 

“… برای انسان چه دردی کشنده‌تر از «بی خبری» است ؟…”

مجموعه آثار 33 / گفتگوهای تنهایی / ص 724

 

“… انسان، هرچه خودآگاه‌تر می‌شود، تمایل به رفاه، خو گرفتن با روزمرگی و لذت زندگی و آرامش خوشبختی و رضایت از سیری و پری خویش را از دست می‌دهد و «نی»ای می‌شود بر لبهای زندگی نالان، از «خالی وجود» خویش آگاه، هستی‌اش «غم اینجا ماندن» ناله دردآلود غربت و «عشق پیمودن راه خونینی که به نیستان خویش می‌پیوندد»…”

مجموعه آثار 5 / ما و اقبال / ص 180

 

پلیدی، پاکی، پوچی

“… به هر حال سه ره پیداست:

“پلیدی”، “پاکی”، و “پوچی”

این سه راهی است، که پیش پای هر انسانی گشوده است،

و تو یک کلمه‌ی نامفهومی،

و “وجود”ی بی‌”ماهیت”ی و هیچ‌ای،

که بر سر این سه راه ایستاده‌ای،

تا ایستاده‌ای، هیچی، چون ایستاده‌ای، هیچی.

یکی را انتخاب می‌کنی، براه می‌افتی،

و با انتخاب راه “رفتن”ات، “خود”ت را انتخاب می‌کنی،

معنی می‌شوی…”

3.5/5 - (2 امتیاز)
لینک کوتاه این مطلب: https://rzgr.ir/BPf1m
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.