دانلود حکایات از محاضرات راغب اصفهانی

0 859

دانلود حکایات از محاضرات راغب اصفهانی

https://rouzegar.com/wp-content/uploads/2014/12/andarzname2.jpg

محاضرات راغب اصفهانی  , دانلود محاضرات راغب اصفهانی  , حکایات محاضرات راغب اصفهانی  , راغب اصفهانی

(ترجمه کتاب مُحاضَرات راغب اصفهانی)

 مقدمه *1

الف – راغب اصفهانی (مولف کتاب مُحاضَرات) کیست؟

ابوالقاسم حسین بن محمد بن مفضّل راغب اصفهانی(متوفای 396-401 ھ. ق.)، از مشاهیر حکمای اسلامی است، فخر الدین رازی او را همدوش غزالی شمرده است. قدیم ترین ماخذ که از او نام میبرد، تاریخ حکماء الاسلام تالیف ظهیرالدین بیهقی (متوفای 565 هجری)، است . وی می آورد :  " حکیم ابوالقاسم حسین بن محمد بن مفضّل راغب اصفهانی از جمله حکمای اسلام بود که در تصانیف خود جمع میان شریعت و حکمت نموده، و بهره او از معقولات بیشتر بود"

راغب در آثارش از خود سخن نمی گوید بلکه او از علم و ادب حرف می زند. وی از بزرگترین دانشمندانی است که راه استخراج آیات قران و ورود در آنها را در وقت حاجت با دلیل و برهان بیان کرده است . او از بزرگان طبقه حکماست که عقل را با شرح همراه کرده است ، و آثارش به روانی عبارات و بلاغت و کوتاهی بیان و رسوخ در ذهن ممتاز است .

آری ، فضائل راغب مشهورتر از آن است که وصف شود. به گفته صاحب روضات الجنّات در منقبت او همین بس که شیعه و سنی او را قبول دارند.

وفات راغب را با اختلاف فاحش از 396 تا 565 ھ. ق. نوشته اند که با توجه به مطالب مفصّلی که آقای احمد مجاهد آورده است، قول محقق مصری "محمد ابوالفضل ابراهیم"  که سال وفات راغب را سنه 396 ھ. ق. نوشته به حقیقت نزدیک تر می باشد،

ب –  تو ضیحی در باره کتاب مُحاضَرات:

بزرگترین و معروفترین اثر راغب کتاب مُحاضَرات الأدباء و مُحاوَرات الشّعراء و البُلغاء اوست . این کتاب گنجینه ای است در امثال و حکم و ادبیات و تاریخ و صدها نکته اجتماعی ، اقتصادی، حقوقی، تربیتی، نظامی، سیاسی، و … ، و از محاسنش همین بس که برخلاف بسیاری از کتب که حکایات آن تخیلی و ساختگی است، حکایات و داستانهای این کتاب، واقعی و حقیقی است و با اسم و رسم و تاریخ وقوع آنها نقل شده است،.

در قرنهای گذشته علوم اجتماعی به شکل امروزی در حوزه های درسی وجود نداشته و نویسندگان مطالب اجتماعی را در کتب ادب وارد می کردند و از آن جمله است این کتاب محاضرات که تمامش مسائل اجتماعی است، بطوری که اگر این کتاب را "تاریخ روابط اجتماعی" بنامیم سخنی به خلاف نگفته ایم .

محاضرات بر اصل "المَحاسن و المَساوی" یا "المَحاسن و الاضداد" تالیف شده است یعنی حسن و قبح هر مطلب با هم آمده است و  راغب در این کتاب رعایت بی طرفی را کرده و از هیچ عقیده ای جانبداری ننموده و در مقابل هیچ فکری نایستاده بلکه فقط آرا و عقاید را نقل می کند و بس .

ج – محمد صالح قزوینی (مترجم کتاب مُحاضَرات و مولف نوادر) کیست؟

شیخ حر عاملی و عبدالله انفدی که هر دو از معاصرین محمد صالح قزوینی بوده اند در شرح حال وی می نویسند " محمد صالح بن محمد باقر القزوینی المعروف بالروغنی عالم فاضل کامل، له کتاب و رسائل، منها … "

صاحب ریحانه الادب می آورد :" مولانا محمد صالح بن محمد باقر قزوینی معروف به روغنی، عالم فاضل کامل از علمای عهد شاه عباس ثانی و شاه سلیمان صفوی (1052 – 1106 ھ. ق.)  و با شیخ حّر عاملی و مجلسیین و نظایر ایشان معاصر و از مقدمات ترجمه صحیفه سجادیه از تالیفات او استکشاف شده که از تلامذۀ میرداماد متوفای در 1042 ھ. ق. بوده".

د-  تو ضیحی در باره نوادر (ترجمه کتاب مُحاضَرات):

محاضرات راغب اصفهانی , دانلود محاضرات راغب اصفهانی , حکایات محاضرات راغب اصفهانی , راغب اصفهانی

نوادر ترجمه منتخب محاضرات راغب اصفهانی است . ترجمان به ذوق و سلیقه خود منتخباتی را از محاضرات به ترجمه آورده و به جای مطالب محذوف، مطالبی دیگر از خود و دیگر مصادر افزوده است و مقداری زیادی از متن محاضرات را به همان صورت عربی آورده است، تا به قول خودش باعث اطلاع به آن لغت و موجب معرفت به قواعد فصاحت و خصایص عربیت باشد.  اضافاتی که مترجم از خود و مصادر بر متن مخاضرات افزوده است، مقداری از آن،  مشاهدات خود مترجم است از اوضاع و احوال دو شهر اصفهان و قزوین که این قسمتها حائز اهمت است و در کتب دیگر نیامده است و چون زبان ترکی را می داند، گاه در خلال کتاب مطالبی به ترکی آورده است. چون طبع شعر داشته، اشعاری به فارسی گفته است و همچنین اشعاری به عربی دارد و تالیفی نیز به عربی به نام مقامات دارد که به سبک مقامات بدیع الزمان همدانی و مقامات حریری تالیف کرده و تبحّر او را در  ادب عرب می رساند .

 مولف نوادر یک متعصب شیعی است و از ارادتمندان به علی بن ابی طالب (ع) که به همین سبب سخنان حضرت علی (ع) را از غُرر و دُر رامدی و نهج البلاغه و عهد نامه مالک اشتر را به فارسی ترجمه کرده و در ترجمه محاضرات نیز تعصب شیعی خود را نشان می دهد در بسیاری جاها می نویسد: خلیفه ای گفته است و این خلیفه یا مامون است و یا معاویه و امثال آنها و از آوردن نام آنها خودداری می کند، لیکن مصحح محترم، این اسامی را از از روی محاضرات چاپی،  در جای خود  و در کنار اقوال آنها، قرار داده است. با این همه محمد صالح قزوینی مشرب موسّع دارد.  مثلاً در مبحث عشق، به محمد غزالی حمله می کند و می گوید:" غزالی در کتاب احیاء،  عشق را بسیار خوار کرده است حتی عشق شخص با زوحه خود"، و بعد از آن که سخن غزالی را می آورد ؛ می گوید:" و فقیر گویم : این کلام گزاف است چه لازم آید که میان همخوابه جمیله صالحه و کنیف هیچ فرقی نبود، و همه کس داند این بهیمیت نه خوب است که آدمی همچو بهیمه شهوت خود را هر جا باشد قضا کند، بلکه فرق میان بهیمه و انسان در این معنی است که بهیمه آن حاجت از هر جا قضا کند و آدمی از شرف گوهر خویش با کسی الفت می گیرد و جانش با جان او پیوند می کند(صفحه 208 – 209 نوادر).

ھ – سخن قزوینی و چند دانشمند دیگر در باب مطایبات :

برخی از دوستان گاه به اینجانب ایراد می گبرند که نقل برخی از حکایات آمده در وبلاگ متضمن بیان نام اندام های پائین و اسفال آدمی است، که با عفت عمومی سر ناسازگاری دارد. هرچند به تبعیت از بزرگان ما به روال در این قبیل موارد چند نقطه می گذاریم.  شاید بد نباشد که به نقل از مقدمه فاضلانه آقای مجاهد یر کتاب نوادر، آرا و نظرات چند دانشمند نامی اسلام و سپس نظر صریح وی را  در پایان مطلب، در اینجا بیاوریم :

الف – محمد صالح قزوینی در صفحه 354 نوادر ، گوید : " و فقیر می گویم،  هزل و مناکیر علامه راغب اصفهانی در این کتاب بسیار است و من اکثر آنها را ترک دادم و ذکر آن لایق ندیدم و هرچند لهو حدیث و مَضاحک اقوال در این جمع نیز اگرچه کمتر است ولی بسیار است و برای نشاط دلهای غمگین در کار است و به تحقیق از امیر المومنین"ع" مروی است: " قلبها ملول میشوند همان طور که بدنها ملول می شوند، پس برای آنها طرایف حکمت را بجویید" . و اکثر مطایبات این کتاب اگر مسامحه رود، داخل طرایف حکمت می تواند شود. و طرق مِزاح و مُطایبت و دَعابت و مُباسطت، مسلکِ کِرام و سبکروحان عالی مقام است حتی آنکه از انبیا و اولیا معهود و مذکور است  و گویند بعضی از صحابه گفتند: یا رسول الله تو با ما مزاح بسیار می کنی (یعنی: لایق منصب نبّوت نیست) . فرمود: من مزاح می کنم اما جز حق نمی گویم  و مروی است : "وای بر کسی که سخن دورغ گوید تا مردم را به آن سخن بخنداند"  و بعضی گفته اند : این حدیث دلیل است بر اینکه اگر کسی به سخن راست مردم را بخنداند باکی نباشد.

محاضرات راغب اصفهانی , دانلود محاضرات راغب اصفهانی , حکایات محاضرات راغب اصفهانی , راغب اصفهانی

شیخ عطار: چو عیسی باش خندان و شکفته                 که خر باشد ترشروی و گرفته

سعدی:        نظر کردم به چشم عقل و تدبیر                  ندیدم به ز خاموشی خصالی

              نگویم لب ببند و دیده بر دوز                        ولیکن هر مقامی را مقالی

              زمانی بحث و علم و درس و تنزیل                که باشد نفس انسان را کمالی

              زمانی شعر و تاریخ و حکایت                       که خاطر را بود دفع ملالی

              خدایست آنکه ذات بی مثالش                    نگردد هرگز از حالی به حالی

ب –  محمد صالح قزوینی در صفحه 428  نوادر چنین گوید : "….  اکثر مردم از سخنانی که در آن گستاخی است با خدای عالمیان خالی نباشند و شاید در این نوادر نیز بر سبیل ندرت واقع شده باشد، امید که خدای ببخشد و در کتاب محاضرات از این گونه بسیار است و فقیر ترک داده ام هرچند اکثر این مزاحات مشتمل بر مطلبی و اشارت به حکمتی است. مثل آنکه گویند: نحویی را در قبر گذاشتند. ملکان علیهما السلام با او گفتند :  "من ربک". گفت: "مَن"اسمی است مرفوع المحلّ تا مبتدا باشد ، و"ربّک" خبر اوست. عمودی بر سر او کوفتند. گفت گناه من چیست که شما نحو نمی دانید " و  فایده اینگونه نقل ها تنبیه است بر حماقت بعضی از نحویان ناقص فطرت که پندارند از آن علم به کمالی عظیم رسیده اند و به منزلتی فاضله مترقی گشته اند و نداند که آن علم نیست بلکه آلت تحصیل علم است و شخص را از آن حاصلی نیست الا تقویم لفظ عرب. و مثل این حکایت در باره فقیهان نیز ذکر کنند که بعضی از ایشان نیز از حماقت نصیبی تمام دارند و حقایق شرعیه به صورتها مدلّس و ملتَبس سازند  نقل کنند که : فقیهی در کشتی نشست . بعضی از اهل کشتی  نصرانی بودند. پیوسته ایشان را مذمت کردی و به شرب خمر سرزنش نمودی . روزی یکی جام شراب نزد او داشت. بگرفت تا بیاشامد . گفت: این خمر است .گفت: از کجا ثابت شد، شریعت بر ظاهر است و اصل در اشیاء اباحت، و به سر کشید . گفت: به فلان قسم که خمر است، اینک این غلام من از فلان یهودی خمّار خریده است. گفت: چه مرد ابلهی . ما روایت عکرمه و ابن عباس رد کنیم و بر توثیق ایشان اعتماد نکنیم، روایت تو، از یهودی، بپذیریم و موثوق به دانیم.

ج –  جاحظ دانشمند مشهور عرب (متوفای 255 هجری) در این باره در الحیوان ( ج3 ص40) می گوید: " بعضی از مردم هرگاه نام آلت و فرج و وطی می شنوند، می لرزند و اظهار دوری از زشتی می کنند، و دم از پارسایی می زنند، و بیشتر کسانی که این تظاهرات را می نمایند، چیزی از جوهر عفت و بزرگواری و وقار حقیقی در آنها نیست جز صورت تصنّعیش."

د – ابن قتیبه ( به نقل از عیون الاخبار، مقدمه، ص 12- 13) دراین باره می نویسد: " مزاح اگر حق باشد نه قبیح است و نه منکر و نه از کبائر است و نه از صغائر. و مثل این قبیل کتب" عیون الاخبار، محاضرات… " مثل سفره گسترده ای است که در آن انواع طعامها چیده شده است و بر این سفره انواع اشخاص با انواع میلها نشسته اند. اگر در این کتاب به سخنی برخوردی که ذکر عورت یا فرج یا وصف قبیحی شده است. روی از آن بر مگردان، زیرا صرف در نام اعضای آدمی گناهی نیست. بلکه گناه در دشنام دادن به ناموس مردم و گفتن دروغ و باطل و غیبت کردن مردم است و پیامبر (ص) هم فرموده است: " من تعزّی بعزاء الجاهلیه فاعضّوه بهن ابیه و لا تکنوا" ( یعنی : هرکس خود را منسوب به نسبت دوران جاهلیت کند، او را نسبت به آلت پدرش نهید و به کنایه مگویید = لسان العرب، 7/188، ذیل " عضّ") و علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه) هم گفته: "من یطل ایر رابیه ینتطق به"(یعنی : کسی که آلت پدرش بزرگ باشد کمرش را با آن می بندند . و در اصطلاح: آنکه فرزندان پدرش بسیار باشند به آنها توانا و زور آورتر باشد.  رک : لسان العرب 4/36 ذیل "ایر" و 10/355 ذیل" نطق" و نیز مجمع الامثال  2/200 و منتهی الارب ذیل"نطق".). و اگر توبه سبب تسکنت بی نیاز از این مطالب هستی، کسانی هستند که بدان محتاجند ونویسنده نمی تواند به خاطر گروهی که چیزی را نمی پسندند، گروه دیگر را محروم سازد"

ھ – عبدالقاهر جرجانی هم در این باب دلائل الاعجاز، ص 31می آورد: " دانشمندان برای غریب قران و اعراب آن به ابیاتی استشهاد کرده اند که در آن فحش و افعال قبیح ذکر شده است، و کسی آنان را براین کار سرزنش نکرده است " (و نیز رجوع شود به: عقد الفرید، 6/379 و  الامتاع و المﺅانسة  2/40-60 ).

و –   پس از نقل های مزبور آقای احمد مجاهد چنین نظر داده است : " در ادب فارسی نیز از نظم و نثر کمتر کتابی است که در آن به مناسبت مقام ذکر آلت و فرج نشده باشد. و به استناد دو آیه در قران: "و صورکم فاحسن صورکم" و " لقد خلقاً الانسان فی احسن تقویم"، خداوند کل وجود آدمی را زیبا آفریده است و عضو قبیحی در انسان نیست و ادبا و فقها و دانشمندان ما تا آخر دوره قاجار به صراحت از اندامهای آدمی در کتابهایشان نام می بردند، و فقط از اوائل دوره پهلوی است که نویسندگان روز به خاطر جنت مآبی در جامعه، سه نقطه را باب کردند، و هیچ چیزی مسخره تر از این نیست که در فرهنگ یک ملتی هم به جای لفظ جلاله الله سه نقطه بگذارند و هم ….. "          

گزینه حکایت ها و لطایف نوادر :

در امثال عرب است که : روباه و کلاغ محاکمه پیش سوسمار آوردند و گفتند : از سوراخ بیرون آی و میان ما در این مسئله حَکم باش. گفت: در محاکمات به خانه قاضی روند.(11)

 شریک روزی حدیثی میگفت. عافیۀ قاضی گفت: من این را نمی دانم . گفت: ضرر نکند عالم را ندانستن جاهل.(13)

 واعظی بود عالم به علم تصوّف مشهور و از مسائل فقه اطلاع تمام نداشت. مسأله ای مشکل از میراث در کاغذ نوشتند و وقتی که بر منبر افادت نمود به دست او دادند که این مسأله برای ما تحقیق و تبیین کن . چون بخواند و غرض ایشان بدانست، نوشته بیفکند، از روی عتاب گفت : ما سخن در مذهب قومی می گوییم که چون بمیرند از ایشان مالی به میراث نماند .(29)

 کسی از شَعْبی پرسید : ابلیس زن خود به چند مهر کرد؟ گفت : من در آن عقد حاضر نبودم. (29)

 حائکی ( حائک=بافنده، نسّاج) از اعمش پرسید : اقتدا به حائک توان کرد؟ گفت: بلی ولیکن بی وضو. (30)

و هم حائکی پرسید: گواهی حائک مسموع باشد؟ گفت : بلی، به شرط آنکه دو گواه عادل با او گواهی دهند. (30)

 اعرابیی بر مردی گواهی داد . گفت : ای امیر. شهادت این اعرابی چون قبول کنی و او قرآن نداند. امیر گفت : بخوان. اعرابی خواند :"بَنونا بَنو أبنائنا،  و بَناتِنا    بَنُوهُنَّ  أبناءُ الرِّجال الأ باعِد. *2  امیر گفت: این آیه محکمی است. مرد گفت : ای امیر!  این آیه را همین السّاعه آموخته است.(31)

 منقول است از اَصمعی که : کیسه نقد در بادیه به زنی سپردم، چون باز خواستم منکر شد. او را به قاضی که ایشان را بود بردم. گفت : بیّنه بر مدعی است و قسم بر منکر.  گفتم : مگر تو قران نخوانده ای، قولُه (تعالی): "ولا تَقْبَلْ لِسارقه یَمینا   و لُو حَلَفَتْ بربّ العالمینا"*3 گفت : این آیه به گوش من نرسیده است، در کدام سوره است بگو؟ گفتم: "ألاهُبی بِصَحنِک فَاصْبَحینا     ولا  تُبْقی خُمُورَ  الأنْدَرینا*4 قاضی گفت : سبحان الله. گمان کردم در سوره انا فتحنا لک فتحا مبینا*5ست. (31)

 کودکی با معلم گفت : در خواب دیدم گویا  من با نجاست آلوده شده ام و تو به عسل. گفت: این عمل بد تو است و عمل صالح من. گفت : تمام خواب بشنو: تو مرا می لیسیدی و من تو را. گفت : دور شو خدا لعنتت کند.(37)

 منصوربن عمران چون از قضا معزول گشت، مردم او را دشنام می دادند، و مردی از همه بیش مبالغت می نمود. گفتند: با تو هیچ بدی کرده است؟ گفت: نه، دیدم مردم دشنام می دهند من نیز موافقت نمودم.(48)

محاضرات راغب اصفهانی , دانلود محاضرات راغب اصفهانی , حکایات محاضرات راغب اصفهانی , راغب اصفهانی

دو کس پیش حاکمی ماجرا آوردند . یکی نزدیک رفت و در گوش قاضی گفت: فلان مقدار مرغ و گندم و عسل به خانه تو فرستاده ام . قاضی گفت: برخیز ای مردک بارد. هرگاه گواه تو غایب باشد صبر میکنیم تا برسد، این حرف را پنهان گفتن لازم نیست. (52)

 شخصی بستوئی قُروت پر کرد و بر سر آن اندک روغن تعبیه نمود و برای قاضی بیاورد. سندی برمراد او بنوشت و روز دیگر که حقیقت بستو ظاهر شد قاضی با او گفت: آن قباله بیار که در آن سهوی شده است اصلاح کنم . گفت: در قباله هیچ سهوی نیست اگر سهوی شده است در بستوی روغن شده است.(52)

زنی پیش قاضی آمد و گفت: شوهر من مرده است و مادر و پدر و فرزندی و زنی گذاشته است و مالی از او مانده است. قاضی گفت: ابوین را مصیبت فرزند می رسد و فرزند را یتیم شدن، و زن را شوهر دیگر کردن، مال را نزد من فرستید و بساط خصومت برچینید.(52)

 قاضی مغرکه، که از اکابر علمای زمان بود و به امر پادشاه قضای صفاهان قبول نمود و پسرش با او احیانا در مرافعات مدخل نمودی. حکیم شفائی از آن بزرگ رنجیده بود، گفت:

یاران که به رشوه ماجرا می پرسند            پرسیده خویش نیز وا می پرسند

در محکمه کم گو که لگد در کارست          اینجا خر و خر کره قضا می پرسند(52)*6

 مردی زنی را در چادر بس نیکو می نمود و خوش گفتار بود به قاضی آورد. قاضی گفت: می روید زنان کریمه را می خواهید، پس می رنجانید و سلوک بد می کنید. شوهر دریافت که قاضی فریب خورده است دست بزد و چادر از روی زن بکشید . زن کریه منظر بود. قاضی بر زن حکم کرد و گفت: سخن مظلوم و صورت ظالم .(53)

 قومی پیش ابن شُبْرُمه گواهی دادند به نخلستانی، گفت: چند نخل دارد؟ گفتند: ندانیم. خواست شهامت ایشان رد کند، یکی از ایشان گفت: ای قاضی. بگو در این مسجد چند ستون هست؟ گفت: نمی دانم. گفتند: چطور نمی دانی و تو چند سال است که در این مسجد حکم می رانی. پس شهادت آنان را قبول کرد.(53)

 یکی از امرا به عامل خود نوشت: مرد چند از زندان که مستحق قتل باشد سوی من بفرست تا شمشیر خود بیازمایم، و اگر نیابی، از اصحاب قاضی چند نفر بفرست که ایشان البته مستحق قتلند. (54)

 ابوالعینا را گفتند: چرا غلام سیاه اخته خریده ای؟ گفت: سیاه از این جهت که مرا به او متهم نکنند، و اخته از این جهت که او را به من.(56)

 مردی قطعه زمینی در پهلوی مِلک شخصی داشت و هرسال چیزی از زمین آن شخص به زمین خود می گرفت. گفت: چرا هر سال زمین من ناقص می گردد ؟ گفت: نشنیده ای حق تعالی گفته است : "أَوَلَمْ یَرَوا اَنّا ناتی الارض ننقصها من اطرافها".*7  گفت: پس زمین تو چرا هر سال در زیاده شد؟ گفت: "و ذلک فضلُ الله یُوْتیه مَن یشاء".*8 گفت: از کجاست که فضل تو راست و نقص مرا؟ گفت: "یا ایّها الذین آمنو لا تسالوا عن اشیاء ان تبدلکم تسوکم"*9. (58)

 در زبانها نقل کنند که : شخصی به تبریز رسید و چون او را مکانی نبود شب بر در دکانی بغنود.  دید عیّاری بیامد سری در دست و به دکان در رفت و سر پیش چراغ داشت. یکی از عیّاران که در آن دکان به  عشرت مشغول بودند بر او هی زد که : این نه آن سر است، هر چه زودتر برو و آن سر بیار.  بدوید و ساعتی دیگر سری دیگر آورد. هم بر قرار اول اخطار کرده بود. بشتافت تا سر مقصود بیاورد. مرد مسافر برخاست و از شهر بگریخت. دوستی به او رسید. گفت: چرا در شهر  درنگ نکردی ؟ گفت : اینجا بی گناه کشته باید شد و من اگر سعی کنم گناهی نکنم که مستوجب کشتن گردم، چه تدبیر کنم تا به غلط کشته نگردم. (65 و 66)

 چند برادر پیش سِوار قاضی در میراث پدر نزاع کردند. سِوار گفت: برادربزرگ تر را اختیار دهید تا هر حصه که او خواهد بردارد که به جای پدر است و قیّم امر شما است . گفتند قبول کردیم. آن برادر گفت: قبول نکنم، قرعه بیفکنند سوار گفت: چرا قبول نکنی؟ گفت: برای آنکه من به بخت و اقبال خود اعتماد بیش از عقل و رای خود دارم . پس قرعه بیفکندند و حصه بهتر به سهم او افتاد .

فردوسی:   زبیژن فزون بود هومان به زور     هنر عیب گردد چو برگشت هور (114)

 حایکی*10 از اَعْمَش پرسید: شهادت (گواهی) حایک مقبول باشد؟ گفت: آری با دو عدل دیگر.(118)

 شخصی زیتون می فروخت. زنی به نسیه از او بطلبید. گفت : از این زیتون بچش تا بدانی چه خوب زیتونی است. زن گفت : روزه دارم از قضای ماه رمضان گذشته. گفت: یا فاعله تو در دَیْن خدای خود تا امروز مُماطله کرده ای، دین من کی خواهی ادا کرد؟ و در این مقام به گفته کثیر مثل می زنند : " قَضٰی کُلُّ ذِی دین فَوفَّی غَرِیمَهُ      و عَزَّةُ مَمْطول مُعَنَّی غَریمُها" یعنی : همه کس به دین خود غَریم (طلبکار) ادا کرد/ غیر عَزَّة که غریم (طلبکار) از او جز مَطَل (معطّلی) نمی باید و خسته کرد او را مماطلت (معطل کردن) عَزَّة.(121)

 شخصی گفت از تو دو حاجت دارم : یکی آنکه فلان مبلغ مرا قرض دهی و دیگر آنکه سه ماه مرا مهلت دهی تا به آهستگی دین بگزارم. گفت: حاجت اول مقدور نیست، اما حاجت دوم به جای سه ماه تو را یک سال مهلت دادم.(122)

بشر : اَحَق الْخَیْلِ بِالرّکْضِ الْمُعارُ. پس اسب عاریه به دوانیدن و برانگیختن اولا است از دیگر اسبان.(122)

شخصی مفلس، به طرّاری مال از مردم گرفتی و همه وقت از او شکایت به قاضی بردی. قاضی بفرمود تا او را در شهر تشهیر کنند تا همه کس بشناسند و با او معامله نکند. خر مردی بگرفتند و او را برنشاندند و تا شب می گردانیدند و منادی می گفت: طرار و دغلکار است، از چنار دست تهی تر و از روزگار دغلکارتر ، کس او را چیزی ندهد که فلسی از او یافت نگردد و چون شب شد و طرّار از خر به زیر آمد، صاحب خر دامنش بگرفت که اجرت خر بیاور و زود حق من بگزار. گفت: آری ابله! تمام روز در چه کار بودیم و چه حرف می گفتیم. (122)

 دو جوان پیش فُقّاعی (شراب فروش) آمدند تا شراب بخورند . نقد خواست. گفتند : نداریم و خاطر جمع دار که فردا بگذاریم و اگر خواهی از ما هریک پس گردنی گرو بستان. شراب فروش ایشان را شراب بداد و هر کدام را پس گردنی نیک بزد. فردا آمدند و پول آوردند و گفتند: این حق تو بستان و گرو ما بازگردان. پس پول او دادند و پس گردنی سخت بر گردنش نهادند. (123)

 گفته اند: التّاجر فاجر.  ظریفی گفت: مگر این سَجْعه تاجر را فاجر کرده است، بر مثال قول صاحب: "أیّها القاضی بِقُمْ    قد عَزَلْناکَ فَقُم" قاضی چون بخواند، گفت: واللهِ ما عَزَلَتْنی الاّ هٰذهِ السَّجْعةُ*11(123)

 مردی زنش را به عدد ستارگان آسمان طلاق داد و از ابن عباس صحت آن پرسید. گفت: تو را هَقْعَه بس بود، یعنی: رأی الجوزاء و آن سه ستاره است. (125)

 شخصی در مجلس ابراهیم تیمی قاضی حاضر بود تا شهادت بدهد. ذکر شیر برنج گذشت. گفت من دوست ندارم و بعد از  زمانی گفت: گمان ندارم هیچ عاقلی باشد که شیر برنج دوست دارد. ابراهیم گفت : آن اول را قبول کنم، و اما این سخن را چه تاویل پیدا کنم. و شهادت او نشنید.(153)

 یکی از اشراف مِلکی می فروخت. قاضی گفت: شامگاه گواهان خویش حاضر گردان. گفت: اگر من شام با خود می بودم چرا ملک می فروختم. (167)

  دو کس به مخاصمه پیش ابن مُدَبَّر آمدند و هر کدام قسم به طلاق زن می خورد که آن دیگری احمق است و از پیش قاضی دور نمی شدند تا اینکه او شهادت بدهد. یکی از آن دو گفت : دلیل من بر حماقت او این است که نزد او دو تا نِی است بدون خواننده. قاضی گفت: شهادت می دهم که او احمق است.(178)

 هُدْبَة بن خَشْرَم عُذْری ابن عمّ خود را کشته بود. او را برای قصاص آوردند. پسر مقتول شمشیر در دست داشت و اولیای قاتل دیت را مضاعف می کردند تا به صد هزار رسانیدند. مادر پسر ترسید که پسر به طمع مال از قصاص درگذرد. گفت: با خدای عهد کرده ام که اگر او را نکشی به او شوهر کنم تا هم پدرت را کشته باشد و هم مادرت را وَطْی کرده.(225)

دو اعرابی از تنگی و قحطی به عراق آمدند. سواری در بازار می گذشت . اسبش پای بر انگشت یکی از ایشان نهاد و انگشت ببرید. در او آویختند و دیت انگشت بگرفتند و سخت گرسنه بودند. به دکان بقالی در شدند و طعامی خریده و خوردند. (225)

 با کسی گفتند : چرا از جنگ گریختی ؟ گفت : مرا یک جان بیش نیست، واجب باشد او را نیکو محافظت نمایم تا راس المال در نبازم . (227)

 مردی از اصحاب  ابن اَشعث را نزد حجّاج آوردند، گفت: التماس دارم مرا بکشی و خلاص گردانی . گفت: چرا؟ گفت: هر شب در خواب می بینم مرا می کشی و یکبار کشته شوم برای من آسان تر است. بخندید و او را ببخشید.(229)

 طرّاری در مسجد به نماز حاضر شد، چون به رکوع رفتند، نعلی برداشت و بر دیوار زد مگر عقرب بود بکشت. پس تای دیگر برداشت و بر هم گذاشت به آن هیات که مگر آن را بیرون اندازد و برفت. (231)

  دو شخص به مسجد رفتند یکی از آن دو عمامه خود پیش رفیق بگذاشت و خوابید. شخصی درآمد و عمامه برگرفت و در روی او می خندید و انگشت برلب نهاده بود که هیچ مگو.  او را گمان که مزاح می کند ، برگرفت و برفت. چون رفیق بیدار شد حال بگفت و معلوم شد که طرّار بوده است. (231)

 از شخصی درهمی چند دزدیدند . کسی گفت: چرا غم خوری، روز قیامت در میزان تو باشد. گفت: میزان را هم همراه دراهم برده اند.(232)

 مردی می رفت. گفتند: کجا؟ گفت: به کِناسه تا خری بخرم . گفتند: بگو ان شاالله. گفت: چه احتیاج است؟ درهم در آستین من است و خر در کِناسه است. به کناسه نرسیده طراران دراهمش ببردند . برگشت. گفتند: چه کردی؟ گفت : دراهمم دزدیدند ان شاالله.(232)

 دزدی پیش معاویه آوردند . امر کرد تا دستش ببرند . مادرش بیامد و زاری میکرد و می گفت: همان یک فرزند دارم و او معیشت من کسب می کند . این حدّی است از حدود خدای تعالی نتوان باطل گردانید . گفت: این را هم از بعضی گناهان خویش گردان که در آنها محتاج به استغفاری. بفرمود تا رها کردند. (233)

 مردی قسم به طلاق ثلث خورده بود و نزد عامه طلاق ثلث در یک دفعه جایز باشد و زن حرام گردد مگر به تحلیل. پس پیش قاضی آمدند و ماجرا گفتند. قاضی متأمّل بود. مرد گفت: چه تامل می کنی؟ گفت: می خواهم تدبیری برای شما بجویم. گفت: زحمت مکش او را هزار باره طلاق دادم. قاضی گفت: ما را رهانیدی. (255)

 شخصی مردی دید با پسرش که با او شبیه نبود. گفت: پسر تو به تو نمی ماند. گفت: مگر همسایه ها می گذارند که فرزندان ما به ما بمانند. (261)

 فاسقی معشوقه خود در بر کشیده بود . زن بگریست و گفت: مردم مرا به تو تهمت می کنند. گفت: ای جان من. غمگین مباش ، ما را اجرا باشد و ایشان را گناه. ابلیس سر برداشت و گفت: خداوندا بستان. (261)

محاضرات راغب اصفهانی , دانلود محاضرات راغب اصفهانی , حکایات محاضرات راغب اصفهانی , راغب اصفهانی

گویند شخصی به خانه آمد، دید مردی بیگانه، مضطرب بیرون می آید. گفت: اینجا چه می خواهی و من چند نوبت است تو را اینجا می بینم. مرد درماند و هیچ نگفت. آن شخص گفت: ای دیّوث! چرا تو نیز زنی نمی خواهی تا صد کس به تو محتاج باشد و هر روز دربدر نگردی (262)

 دوکس با هم در حِمْص دعوی داشتند و زن خود بهتر می پنداشتند. قاضی را در آن باب حکم ساختند. گفت: جماع دُبُر این زن نزد من بهتر از جماع فرْج آن است. محکوم له رو به رفیقش کرد و گفت : من نگفتم. (262)

 زنی پیش قاضی از شوهر شکایت می کرد. گفت: این زندیق بَندیق بر من جفا می کند. قاضی گفت: دانم زندیق چیست، ولیکن بندیق ندانم چه معنی دارد. گفت: بندیق آن است که با زن معامله از راه دیگر می کند. قاضی روی به یاران خود کرده گفت: ما مدتی است که بندیقیم و نمی دانستیم. (270)

 زنی پیش قاضی به شکایت آمد و گفت: والله ای قاضی از شوهر خود در باب جامه و نان شکایت ندارم، مرا خوب نگه نمی دارد. قاضی گفت: ای مرد او را خوب نگه دار و جامه نیز از تو نمی خواهد. (271)

 زنی از شوهرش پیش قاضی شکایت کرد. مرد گفت: من عِنینم. زن گفت: دورغ می گوید. قاضی آلت او بگرفت و بمالید نعوظ نکرد. زن گفت: ای قاضی. اگر اَیْر ملک طلعت تو ببیند از پا بنشیند، بدست غلامت ده تا بمالد. و غلام صبیح بود، آلت زود بجنبید . قاضی گفت : ای مرد دیوث برو با زن خود جماع کن و طمع در غلامان قضات مکن. (271)

 کسی پیش جعفربن سلیمان شهادت به کفر مردی می داد و می گفت: به درستی که او خارجی معتزلی ناصبی حَروری جبری رافضی است، ناسزا می گوید علی بن خطاب و عمربن ابی قحافه، و عثمان بن ابی طالب، و ابابکر بن عفان را، و دشنام میدهد حجّاج را که کوفه را خراب کرد بر سر ابی سفیان. جعفر گفت: نمی دانم حسد بر کدام کمال تو ببرم، بر علم تو به انساب، یا به ادیان، یا به مقالات؟  گفت: خداوند امیرالمومنین را اصلاح کند. از کتابخانه بیرون نیامدم تا این علوم تمام بخواندم .(327)

 صاحب گوید: روزی دیدم جماعتی بر مردی مجتمع شده اند و او را می زنند و همه می گویند: این را باید کشتن. از چند کس از ایشان پرسیدم چه کرده است؟ همه گفتند : نمی دانیم و کشتنی است .

سنائی این حکایت را در حدیقه (ص 317) چنین آورده است :

رافضی را عوان در تَف کین                   می زدند از پس حمیت دین

یکی از رهگذر در آمد زود                      بیش از آن زد که آن گره زده بود

گفتم ار می زدند ایشانش                    بهر اشکال کفر و ایمانش

تو چرا باری ای به دل سندان               بی خبر کوفتی دو صد چندان

جرم او چیست؟ گفت بشنو نیک            من ز جرمش خبر ندارم لیک

سنّیان می زدند و من به دمش             رفتم و بهر مزد هم زدمش(327 و 328)

اعرابی را گرفتند و به حاکم آوردندکه این روزه خورده است . گفت: خدا می داند که من روزه ام اما آتشی در دلم زبانه کشیده بود به شربتی آب خاموش کردم. (346)

 قلندری را گرفتند که روزه نداشته و چند روز را خورده و او را می زدند . گفت: مسلمانان از ماه چند روز رفته است. گفتند: دوازده. گفت: چند مانده است؟ گفتند: هیجده. گفت: دوازده و هیجده سی تمام است، بگوئید من کدام روز را خورده ام؟(346)

 گویند: روز دوم شوال قلندری را دیدند دلتنگ نشسته . گفتند : چرا دلتنگی؟ گفت: اینک به ماه رمضان آینده یک روز نزدیکتر شدیم. گفتند: اگر روزه می گرفتی از این نزدیک تر می شدی چه می کردی؟(346)

 دو کس پیش قاضی مخاصمت می نمودند. نام یکی علی بود و کُنیه اش ابوعبدالرحمن، و دیگری معاویه بود. قاضی معاویه نام را صد چوب بزد. او بیافت که سبب از کجا است ، گفت: گفت اگر قاضی کُنیت خصم من از او بپرسید صواب باشد.  قاضی پرسید و معلوم شد که کنیه او ابوعبدالرحمن است، قاضی بفرمود او را نیز صد تازیانه زدند و چون بیرون آمدند، معاویه گفت: آنچه تو به نام از من استدی من به کنیه از تو بازگرفتم. (353)

 شخصی در قزوین می زدند. گفت: من چه گناه کرده ام؟  گفتند : عمر نام داری. گفت: نه والله ، نام من عمران است . گفتند: بکشیدش که الف و نون عثمان نیز دزدیده است. (353)

 شخصی خانه به کرایه می گرفت ، پرسید مطبخ کجا است؟ گفت: همسایگان برای تو چیزی می پزند بی زحمت. پرسید: تنوری هست برای نان پختن؟ گفت: وقتی که همسایگان نان می پزند تو نیز شریک می شوی. پرسید: بیت الخلا؟  گفت: در بیرون خرابه ای است آنجا می روی. پرسید راه بام برای خواب کجا است؟ گفت : بیرون خانه جایی گشاده است، آنجا می خوابی. گفت: هرگاه حاجتهای خانه همه در بیرون است ما هم در بیرون سر می بریم و کرایه نمی دهیم. (390)

 ترکی همه وقت به حمّام رفتی و چون بیرون آمدی با حمّامی شلتاق در گرفتی که: رخت من برده اند. حمامی او را به قاضی برد و از او سند گرفت که اگر دیگر بار به آن حمام آید و مثل آن دعوی کند مسموع نگردد و چون دیگر بار به حمام آمد ، حمامی تمام رخت او بدزدید. ترک بیرون آمد، در آن حیران بماند، و به آخر شمشیر و کیش خود بر سر فوطه ببست و به بازار آمد، گفت: ای مسلمانان! من خود سند داده ام که با او شلتاق و دعوی نکنم، اما شما خود بنگرید و انصاف دهید آخر من به این هیات به حمّام آمده ام. (426 و 427

                 محاضرات راغب اصفهانی , دانلود محاضرات راغب اصفهانی , حکایات محاضرات راغب اصفهانی , راغب اصفهانی

 پا نوشت ها :

1 – مقدمه بالا و همچنین نقلیات بعدی گزیده ای از کتاب نوادر، ترجمه کتاب مُحاضَرات الأدباء و مُحاوَرات الشّعراء و البُلغاء، تالیف: ابوالقاسم حسین بن محمّد راغب اصفهانی (متوفای 396-401 ھ. ق.)، ترجمه وتالیف محمّد صالح بن محمّد باقر قزوینی(متوفای بعد از 1117ھ. ق.)،  به اهتمام احمد مجاهد، تهران، سروش، چاپ اول 1371 می باشد. و شماره های داخل دو کمان در پایان هر حکایت، اشاره به صفحه همین کتاب دارد.

2 – پسران ما از جمله پسران ما هستند، و پسران دختران ما از جمله پسران مردمان دور از ما هستند (این معنا در مبحث ارث در فقه مورد بحث است).

3 – از زن دزد سوگندی را مپذیر / هرچند به پروردگار جهانیان سوگند یاد کند .

4 – هان، با قدحت به من بده، پس صبح کن ما را  /  از شرابهای اندرین(نام جایی)  باقی مگذار (عمروبن کلثوم).

5 – قرآن کریم –  48/1: به درستی که ما فتحی نمایان برای تو پیش آوردیم .

6 – مطلب بالا و نیز رباعی یادشده در دیوان حکیم شفائی چاپ نشده است .

7 – قرآن کریم 13/14 : " آیا ندیدید که ما می آییم زمین را، آن را از اطرافش کم می کنیم. "

8 – قرآن کریم 5/57 : " آن است افزودنی خدا، به هر که می خواهد می دهدش. "

9 – قرآن کریم 5/104 : " ای کسانی که گرویده اید از چیزهایی که اگر شما را آشکار کرده شود بدتان آید، مپرسید. "

10 – متاسفانه در همه کتب ادب حرفه نسّاجی نکوهش شده است و آن به سبب بعضی اخادیث راست یا دروغ است که در آنها نسّاجی و نسّاجان مذمت شده اند.

11 – معنی شعر و گفته قاضی : ای قاضی قم / تو را یرکنار کردیم برخیز

سوگند به خدا مرا عزل نکرد مگر این سجع. 

محاضرات راغب اصفهانی  , دانلود محاضرات راغب اصفهانی  , حکایات محاضرات راغب اصفهانی  , راغب اصفهانی

1.7/5 - (3 امتیاز)
لینک کوتاه این مطلب: https://rzgr.ir/NLHv
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.