مجموعه جدیدترین شعر کوتاه در مورد زمستان به همراه عکس نوشته عاشقانه

0 13,821

مجموعه جدیدترین شعر کوتاه در مورد زمستان به همراه عکس نوشته عاشقانه

شعر کوتاه در مورد زمستان ، همراه با انواع جدیدترین شعر کوتاه در مورد زمستان  یک شعر کوتاه در مورد زمستان شعر کوتاه عاشقانه درباره زمستان و اشعار کوتاه ادبی و عاشقانه در مورد زمستان و برف را اختیار شما همراهان عزیز در این مجموعه از سایت روزگار قرار میدهیم  

 

شعر کوتاه در مورد زمستان، شعر کوتاه عاشقانه در مورد زمستان


دستی که به انتظار دستانی بود
چشمی که نیازش لب خندانی بود
بیچاره ترین گدای این شهری که…
در پیرهنم عجب زمستانی بود

تا وقتی تو هستی که دستانم را بگیری،
آرزو میکنم هر روز زمین بخورم!
کاش تابستانها هم برفی بود !

تو همیشه زمستانی!!

 

این وقت شب انگار

کسی دارد دانه دانه دلتنگیهایش را

لای برفها می کارد …

 

شعر کوتاه در مورد زمستان به همراه عکس نوشته عاشقانه

 

کم می آورم

برف چشمانم هی آب می شوند…

 

زمستان

همین است که هست

حالا در این باغچه
حتی

دلتنگی هم

نمی روید!


تو را ساختم با اون برفا ، آدم برفی
تو اون شب اومدی دنیا ، آدم برفی

شبی که عمرش از هر شب دراز تر بود
به او شب ما می گیم ، یلدا ، آدم برفی

یه جورایی من و تو عین هم هستیم
توام تنها ، منم تنها ، آدم برفی

من عاشق بودم و خواستم پناهم شی
توام عاشق بودی اما ، آدم برفی

همه انگار پی اونن که کم دارن
تو بودی عاشق گرما ، آدم برفی

منم از عشقم و اسمش واست گفتم
نوشتم با دسام زیبا ، آدم برفی

تو خندیدی و گفتی ، قلبت از یخ نیست
تو عاشق بودی عین ما ، آدم برفی

تو گفتی که براش می میری و مردی
آره مردی همون فردا ، آدم برفی

دیگه یخ سمبل قلبای سنگی نیست
سفیدی داشتی و سرما ، آدم برفی

تو آفتاب و می خواستی تا دراومد اون
واسش مردی ، چه قدر زیبا ، آدم برفی

نمی ساختم تو رو ای کاش واسه بازی
تو یه پروانه ای حالا ، آدم برفی

چه آروم آب شدی ، بی سر و صدا رفتی
بدون پچ پچ و غوغا ، آدم برفی

کسی راز تو رو هرگز نمی فهمه
چه قدر عاشق ، چه قدر رسوا ، آدم برفی

من اما با اجازت می نویسم که
تو روحت رفته به دریا ، آدم برفی

تو روحت هر سحر خورشید و می بینه
می بینیش از همون بالا ، آدم برفی

ببخشید که واسه بازی تو را ساختم
قرار ما شب یلدا ، آدم برفی

 

شعر کوتاه در مورد زمستان، شعر کوتاه عاشقانه در مورد زمستان


هوا بس ناجوانمردانه سرد است!!!

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به کراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است

نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟

مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است … ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای

منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم

حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است. . . .

مهدی اخوان ثالث

 

شعر کوتاه در مورد زمستان، شعر کوتاه عاشقانه در مورد زمستان


طلسمم کرده ای آری شبیه آدمک برفی
پراز فریاد تکراری شبیه آدمک برفیمراازنو تراشیدی ز جنس سرد برف و بعد
نمودی پرده برداری شبیه آدمک برفی

سرش ازمن تنش ازمن نگاه برفی اش از تو
میان چار دیواری شبیه آدمک برفی

وجودم برف باریدو زمستان حضورم را
نگفتی دوستم داری شبیه آدمک برفی

وطفلی کودک قلبم زکامی سخت میگیرد
تو از گرمای بیزاری شبیه آدمک برفی

دلم تنهاست مثل تو دلم اینجاست مثل تو
ودراین آخر کاری شبیه آدمک برفی …


گنجیشکه توی کوچه مون

قدم زده یواش یواش

من که ندیدمش ، ولی

رو برفا مونده جای پاش

چه خوبه که زمستونه

کوچه پر از برف و گله

گنجیشکه ! جای پای تو

رو برفا خیلی خوشگله

 

شعر در مورد زمستان سرد
سرود برفی گنجشگکی خرد

مرا با خود به دنیای دگر برد

دوباره جیک جیکی کرد و آن گاه

میان برف های ناگهان مرد

 

شعر کوتاه در مورد زمستان، شعر کوتاه عاشقانه در مورد زمستان

 

شعر در مورد زمستان و برف
به دل نا گفته صدها حرف دارم

میان سینه زخمی ژرف دارم

به روی پوستین سالخوردم

زمستان در زمستان برف دارم

 

شعری در مورد زمستان
خدایا سرده این پایین

از اون بالا تماشا کن

اگه میشه فقط گاهی،

خودت قلبامونو «ها» کن …!

 

شعر در مورد برف زمستان


تمام کوچه ها از برف و یخ پُر

نگاه ام روی یخ ها می خورد سُر

ز حجم برف روی شاخه هایش

درختی در خیابان می زند غُر


سکوت و جمعه و برف است و سرما

تنیده روی ذهن ام تور رویا

قلم در دست، در کنج اتاقی

نشسته شاعری تنهای تنها

 

 

شعر کوتاه در مورد زمستان
هوا بر دوش دارد کوله ی برف

زمین زیباست از منگوله ی برف

نیاشوبد خدا را پای گرگی

به روی دشت ها قیلوله ی برف

 

شعر درباره زمستان و بهار
گل یخ زمستان تو هستم

اسیر ناز چشمان تو هستم

مرا پرپر مکن ای جانم ای دوست

که من مشتاق دیدار تو هستم

 


دعا میکنم غرق باران شوی

چو بوی خوش یاس و ریحان شوی

دعا میکنم در زمستان عشق

بهاری ترین فصل ایمان شوی

 

شعر درباره زمستان برای کودکان


مواظب گرمای دلت باش

تا کاری که زمستان با زمین کرد ،

زندگی با دلت نکند

 

شعر در باره زمستان کودکانه
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی

به که گویم که تو گرمای دستان منی

گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من

به که گویم که تو باران زمستان منی

 

شعر کوتاه در مورد زمستان کودکانه


عشق یعنی آن نخستین حرفها

عشق یعنی در میان برفها

عشق یعنی یاد آن روز نخست

عشق یعنی هر چه در آن یاد توست


به شقایق سوگند که تو بر خواهی گشت ،

من به این معجزه ایمان دارم ،

منتظر باید بود تا زمستان برود ،

غنچه ها گل بکنند

 

شعر کوتاه در مورد زمستان، شعر کوتاه عاشقانه در مورد زمستان

 

شعر در مورد فصل زمستان کودکانه
ای که در فصل خزان بینی مرا با پشت خم ،

این زمستان را مبین ،

ما هم بهاری داشتیم ،

این نیز بگذرد


برف میاد و به زمین می شینه ،

ولی من همین جوری هم به دل میشینم .


دونه های برف از آسمون فقط برای دیدن چشمات پایین میان ،

اما پاشونو که به زمین میزارن فدای مهربونیهات میشن …


آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی

یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم …


وقتی زمستان آمد

از گل نشانه ای نیست

بلبل ها را از سرما

بر لب ترانه ای نیست

 

شعری درمورد سردی زمستان
کوچه ها را بادانه های برف

آذین می بندد

زمستانی سرد سرد

حجم سرما!

 

شعر درباره زمستان و برف
دستی که به انتظار دستانی بود

چشمی که نیازش لب خندانی بود

بیچاره ترین گدای این شهری که…

در پیرهنم عجب زمستانی بود

تا وقتی تو هستی که دستانم را بگیری،

آرزو میکنم هر روز زمین بخورم!

کاش تابستانها هم برفی بود !

 

شعر کوتاه در مورد زمستان، شعر کوتاه عاشقانه در مورد زمستان


دو قدم مانده به رقصیدن برف…

یک نفس مانده به سرما و به یخ…

چشم در چشم زمستانی دگر…

تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان…

یک سبد عاطفه دارم همه تقدیم شما….

یلداتون مبارک 

 

شعر در مورد برف زمستانی
پیش رویم چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر، آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام منزلگه اندوه و درد و بد گمانی،

کاش چون پاییز بودم…

 

شعری در مورد زمستان
آرزو کن با من

که اگر خــواست زمســـتان برود!

گرمیِ دستِ تو اما باشد

“مــا” ی ما “مـــن” نشود

سایه ات از سرِ تنهاییِ من کم نشود!

 

شعری زیبا در مورد زمستان
به دل نا گفته صدها حرف دارم

میان سینه زخمی ژرف دارم

به روی پوستین سالخوردم

زمستان در زمستان برف دارم

 

شعری کوتاه در مورد زمستان
سرد است هوا

بیرون اگر می‌روی

دست‌های مرا هم با خودت ببر!

 

متن برفی عاشقانه، متن برفی عاشقانه زیبا

 

شعر در مورد برف و زمستان
اشک هایم که سرازیر می شوند

دیر نمی پاید که قندیل میبندند

عجب سرد است هوای نبودنت …


ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍشتن ﺩﺍﺭﻡ

ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـﻢ کسی ﺩﻭﺳﺘـﻢ ﺩاشته ﺑﺎﺷﺪ

ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳﺮﺩﻡ

مثل زمستان…


دلم یک زمستان سخت میخواهد

یک برف

یک کولاک به وسعت تاریخ

که ببارد و تمام راهها بسته شوند

و توچاره ای جز ماندن نداشته باشی

و بمانی…


دستهایم را بگیر، از زمستان دور شو…

غیرِ من روی رگِ هر عاشقی، ساطور شو…

 

شعر در باره فصل زمستان
دستی که به انتظار دستانی بود

چشمی که نیازش لب خندانی بود

بیچاره ترین گدای این شهر منم

در پیرهنم عجب زمستانی بود

 

شعر زیبا در مورد فصل زمستان
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی

به که گویم که تو گرمای دستان منی

گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من

به که گویم که تو باران زمستان منی

 

متن برفی عاشقانه، متن برفی عاشقانه زیبا


برگ میرقصد و باد از غوغا ،

سر بی تابی باران دارد

باغ من خستگی طولانی ،

از تماشای زمستان دارد

 

شعر کودکانه درباره فصل زمستان
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف

سخت محتاج به گرمای پر و بال توام

تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت

میتوان گفت که من چلچله لال توام


زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را

ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد

زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را


اسفند لبخندِ زمستان است

از ذوقِ بهار


از این همه برف

که دندانت را سفید کرده است

چه برف گرانی

آسمان به زمستان مدیون است.

 

متن کوتاه زمستانی، متن کوتاه زمستانی عاشقانه

 

شعر دو بیتی در مورد فصل زمستان
شکوفه های انار را ببین

در برف زمستان!

دور از تو

فقط بید مجنون نیست.


زمستان بود وُ

برف بود وُ

سرما بود

زمستانی که جز خاطراتِ محوِ تو

دلم گرمِ هیچ ردپایی‌ نبود.

 

شعر کوتاه درباره زمستان
می خواهد در یلدای بلند زمستان،

تو را به تن کند

تو را در آغوش بگیرد

تو را نفس بکشد …


ابریشم سیاه دو چشمت

یاد آور شبی زمستانی است

من بی ردا

بدون وحشت دشنه

شادمانه خواب می رفتم

ابریشم سیاه دو چشمت

خانه ی من است

آن خانه ای

که در آن خواب می روم

و می میرم.

 

متن ادبی در مورد برف، متن ادبی در مورد برف و زمستان

 

شعر های کوتاه در مورد زمستان
در زمستانی که بی‌هنگام آمده بود

و ابرهایی که ناغافل،

تو

بهار را به پنجره‌ام هدیه کردی

و ماه مهربان را

به دست‌هایم.

حالا کجا مانده‌ای

دوباره بیایی کنار پنجره‌ام

بگویی: سلام،

بهار آورده‌ام، نمی‌خواهی؟

 

شعری کوتاه درباره زمستان
بر گونه های تو آیا شیارها

زخم سیاه زمستان است… ؟


رفتنت

حفره‌ ای در من ایجاد خواهد کرد

که تابستان و زمستان

از آن سوز می‌آید؛

با اینهمه آغوشت را بردار و برو

هرجای دنیا را که خواستی گرم کن!

پرندگانی هستند

که ترجیح می‌ دهند

پای عشقی که ریشه دارد

از سرما یخ بزنند.

 

شعر کوتاه در مورد زمستان

3.5/5 - (2 امتیاز)
لینک کوتاه این مطلب: https://rzgr.ir/N2Kk
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.