مجموعه زیباترین انشای ادبی در مورد زمستان و برف
مجموعه زیباترین انشای ادبی در مورد زمستان و برف
انشای ادبی در مورد زمستان ، به همراه انواع جدیدترین انشا ادبی در مورد فصل زمستان انشا ادبی و عادی در مورد زمستان انشا ادبی کودکانه درباره زمستان و انشا ادبی برفی و زمستانی را اختیار شما همراهان عزیز در این مجموعه از سایت روزگار قرار میدهیم
مجموعه زیباترین انشای ادبی در مورد زمستان و برف
زمستان یک فصلی هست که بعد از فصل پاییز است. در زمستان روی درختها برف می ریزد. وقتی که برف باریدن تمام می شود ما می توانیم در زیر درخت برویم و آن را تکان تکان بدهیم تا دوباره برف ببارد. من این کار را دوست می دارم.مادر من این کار را دوست نمی دارد. چون هروقت من این کار را می کنم مادرم من را کتک می زند و می گوید “توله سگ! این کارو نکن. سرما می خوری پول نداریم ببریمت دکتر.” ولی من این کار را می کنم. مادرم برای اینکه من درختها را تکان تکان می دهم من را کتک می زند. مادر من زن مهربانی است. من او را دوست می دارم. او برای درختها که تکان تکان می دهم دلش می سوزد و من را کتک می زند. خانم معلم ما زن چاقی است . او می گوید درختها در فصل زمستان خوابیده اند و دوباره در فصل بهار بیدار شدند. زمستان یک فصلی هست که در آن هوا سرد بوده است. ما در خانه بخاری داریم ولی آن کار نمی کند. ما باید در آن نفت بریزیم ولی پدرم این کار را نمی کند. او می گوید در خانه برای نفت خریدن ما پول نداریم. یک شب که خیلی در آن سردم بود از رختخوابم بلند شدم و به نزد پدرم رفتم و او را با سرعت تکان تکان دادم تا بیدارش کنم و به او بگویم که سردم بوده است. وقتی او را بیدار کردم او من را کتک زد و من در زیر پتوی خودم رفتم و گریه کردم. در زمستان باران هم می بارد و روی زمین جمع می شود. در کفشهای من دو سولاخ بزرگ دارد و یک سولاخ کوچک هم هست و در آنها آب فرو می رود. همیشه پاهای من در زمستان یخ زده بوده است. در زمستان ممکن است مردم بمیرند. در پارسال یکی از همسایه های ما از سرما مرد. آنها بخاری نداشته اند. ما بخاری داریم ولی کار نمی کند. بخاری خیلی چیز خوبی است و در زمستان برای ما خیلی لازم داریم. در زمستان پرنده های قشنگ به مسافرت می روند و کلاغ می آید. کلاغ قارقار می کند. آنها برای درختها لالایی می گویند وگرنه درختها خوابشان نمی توانند ببرد. وقتی درختها در خواب هستند پدرم شاخه های آنها را میبرد. او می گوید آنها در خواب هستند و دردشان نمی کند. من یک برادر کوچک دارم. اسم او غزنفر است اما اسم من رحیم است. وقتی او در بعد از ظهر خواب بود من در آشپزخانه رفتم و یک چاقو آوردم و با آن دست برادرم را بریدم. ولی او بیدار شد و گریه کرد و من فرار کردم. وقتی شب شد پدرم از کار آمد و برادر کوچکم چقلی مرا کرد و پدرم هم من را بسیار کتک زد. من در زمستان آدم برفی درست کرده ام. مــن در حیات آدم برفی درست کرده ام. آدم برفی من هیچوقت دماق ندارد. آدم برفی من نمی تواند نفس بکشد و زود می میرد. من در کارتن دیده ام که دماق آدم برفی از هویج است. مادرم به من هویج نداده است. ولی یک بار من در آشپزخانه رفتم و یک دانه هویج که داشتیم دزدیدم و آن را دماق آدم برفی کردم و او توانست که نفس بکشد و خیلی خوشحال شد. وقتی مادرم فهمید خیلی مرا کتک زد. من در فصل زمستان خیلی بیشتر کتک می خورم و نمی دانم چرا اینجوری است. من فصل زمستان را دوست می دارم. این بود انشای من.
دوباره می آید، هر سا ل همین موقع می آید. کوله بارش را جمع می کند و به سوی پاییز می آید. پاییز هم کاسه ای آب برای بدرقه اش می ریزد ولی قدم زمستان آنقدر سرد است که برف بر روی تپه شروع به باریدن می کند. بله زمستان آمد، بعد از پاییز هر سال این گونه است . ولی امسال و سال های بعد زمستان شاید مهربان باشد و شاید قدمش سرد نباشد و شاید برفی نیاید. سنجابی که فندق هایش را کنار درختی پنهان کرده با اشتیاق به سمت خانه اش می دود و همچون ستاره ای درخشان می خندد. زمین نیز با طراوت و شادابی از گرسنگی اش می گذرد و غذای ذخیره شدهی او را نمی قاپد چون اگر غذایش را بخورد او دیگر غذایی برای خوردن ندارد و زمین طرفدار عدل و داد است.
انشای ادبی در مورد زمستان
درختان مانند اسکلت های بلور آجین در میان جنگل نمایان اند و قندیل های نقره ای و درخشنده ی کنارهی غار روشن کننده ی تاریکی سرما اند. سرما ناراحت است چون آفتاب ناراحت است و همچنین درخت که دیگر نمی تواند سر سبزی چمنزار را ببیند و در اعماق آن سفر کند. آفتاب نظاره کنننده ی این منظره است. او برف را می بیند، سنجاب را می بیند و همچنین پنبه های خیس و نم دار ننه سرما. سرما می گوید که لحاف ننه سرما پاره شده ولی ننه سرما می گوید لحاف خدا پاره شده، من نمی دانمک کدام درست است ولی میدانم که خداوند لحاف کسی را بی خود و بی جهت پاره نمی کند، حتمأ سرما خشمگین آب پاییز را به یخ تبدیل کرده و پاییز ناراحت شده است.ولی صحبت سرما و دندان پاییز نگذاشت بگوید که او برگ درختانش ریخته است. و این حس همکاری اینجا هست، نه در شهر، در آنجا نفس کز گرمگاه سینه می آید یرون ابری شود تاریک و مه در آسمان تیره ی سرما پنهان می کند مارا . نمی زارد ببینیم یکدگر را و حل کنیم درد و ناله ی مردمان شهرمان را.
زیباترین انشای ادبی در مورد زمستان و برف
زمستان کوله بار سرد خود را بر زمین میگذارد
زمستان فصلی است، سفید…
این فصل آخرین فصل سال است
روزها، ماه ها، در پی هم میگذرند ….
تا به این فصل زیبا میرسیم
در این فصل درختان لباس عریانی به تن میکنند
همه ی خیابان ها، کوچه ها عروس میشوند…
عروسی از جنس سرما، از جنس آرامش
کوله بار این فصل پر از برف و پر از ترانه های بارانی است…..
ترانه های بارانی هم کوله بار بارانی و غم خود را در این فصل میگذارند
این فصل روح لطیفی به شاهرگ هستی می بخشد
در این فصل عقل ها حیران میشود از زیبایی های طبیعت
حرف های ناگفته ای در این فصل در ژرفای جانمان باقی میماند
هم چنان که در این فصل برف و باران میبارد…..
قصه ای که نامش زندگی است هم چنان جریان دارد…..
امیدوارم که در این فصل دل ها همچون این فصل ….
سرد و بارانی نشود….
اما آخر این فصل مانند فصل های بی وفای دیگر هوس رفتن میکند
کاش زمستان کفش داشت…..
و او را نگه میداشتم ،…..
در را به رویش قفل میکردم…..
و چه کارها که برای ماندنش انجام نمیدادم
تا مرا با این همه زیبایی تنها نگذارد….
اما من چه بخواهم و چه نخواهم میرود…….
اما با رفتن او سال جدیدی آغاز میشود….
که فصل بهار فرا میرسد که جشن طبیعت است……
و در پایان:
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
کسی گل بدمد و باز تو در گل باشی
انشای ادبی در مورد زمستان و برف
من فصلی که زمین پیراهن سفید خود را بر طن میکند دوست دارم در این فصل سنگ ها از به خود لرزیدن می شکنند و اشک شوق ابر ها مانند گلوله های ابی بر زمین می افتند و رفت و امد را بر مردم سخت می کنند و تمام این ها دلالت بر وجود افریننده ی هستی لا ینتها استفصل سفید می اید و سیاهی ها را از هوا ناپدید میکند و هنگامی که ابرهای سیاه پوش و ابستن برف و باران او نیستند اسمان مانند چلچراغی روشن میشود ، بعضی ها از فصلی که درختان مو های بلند و سرسبز دارند خوششان می اید بعضی ها فصلی که درختان به خواب می روند را، و باز هم همه ی این ها نشانه هایی هستند ازنقاشی ماهر و زبردست که این ها را بر تابلوی طبیعت نقش کرده، پس چه خوب است که ما با چشم دل به این اثر زیبای خداوند نگاه کنیم و از ان لذت ببریم
انشای ادبی در مورد زمستان و برف
آن گاه که دانه های ظریف برف رقصان بر زمین می نشینند. در آن هنگام که برگ درختان دانه دانه بر زمین می افتند و زمین را فرش می کنند. آن هنگام که ناله ی پرندگان گرسنه در برف مانده در بیابان به آسمان می رسد.در ان هنگام است که زمستان با قدم های سرد و آرام به سرزمین ما می رسد. در سوز سرما آتش درون بخاری ها همچون دل من و تو گرم است. سپاهیان ابر های سیاه در بلندای آسمان به جنگ هم می روند وصدای شمشیر های آن ها چون رعد سینه ی آسمان را می شکافد در آخر اشک سپاهیان شکست خورده بر آن گندم زار می چکد اشکی که برای ما رحمت است. توپ خورشید در زیر لحاف ابر ها گم شده بوران می آید و برف ها پر می کشند درختان عریان شده در پاییز لباس سپید به تن می کنند.
و این ها تنها گوشه ای از زیبایی زمستان است . زمستان زیباست
انشای ادبی در مورد زمستان
زمستان با کوله باری ازسرما فرامی رسد وسردی این فصل نو، باهمه ی خوبی ها وبدی هایش، آغازمی شود.زمستان فصل سردی وبرف های سپیدی است که، روی پشت بام خانه ها، بیش ازپیش خودنمایی می کند.
درفصل زمستان، رودخانه هایخ می بندند، درختان به خواب می روند وطبیعت پس ازسه فصل کوشش، استراحت خودراآغاز می کند.دراین فصل، درختان برهنه می شوند تابرای فصل بعدی لباس نو برای خود، مهیاکنند.زمستان با تمام سردی و بی رنگی اش، مهربان است.درزمستان میوه هایی به بارمی نشینند که سردی این فصل را، برای همگان شیرین می سازد.آمدن این فصل سرد باخود موهبت های فراوانی به همراه دارد.برف بازی های کودکانه وقهقهه های نشاط آور موهبتی است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد.یلدا، بلندترین شب سال، درآغازفصل زمستان است.دورهم جمع شدن خانواده هاوگرفتن فال حافظ وخوردن دانه های سرخ انار که بی شباهت به یاقوت های گران بها نیستند، شیرینی این فصل را دوچندان می نماید.زمستان هرچند سرد، فصل گرمی قلب های خانواده هایی است که، درکنارکرسی به شاهنامه خوانی می پردازند.دراین فصل زمین،لباسی که مانند لباس عروس است می پوشد ومنتظر است تا داماد خود باسرسبزی اش اوراسفید بخت کند!دریغ که سردی و سرسبزی به هم نمی رسند.شب هایی که ستارگان برفرازآسمان خودنمایی می کنند، ازهرمؤقع دیگر خواستنی تر می شوند ومن کودکی را دیدم که می خواست بانردبام خانه اش آسمان رادرنوردد وستاره هارادرآغوش بگیرد تامبادا، آن ها سردشان شود!خوابیدن درفصل زمستان حالی دیگردارد.درست نمیدانم اناشاید این درخت های برهنه هم احساس مرادارند.کسی چه می داند، شاید این فصل سپیدی ازفصل سرسبزی که همه آن رابه رخ زمستان می کشند،مهربان ترباشد.زندگی درحرکت است باتمام خوشی ها، ناخوشی ها، سردی ها وسبزی ها.درنظرمن عاشقانه ترین فصل، فصل زمستان است.برف های نشسته روی نیمکت های پارک جلوه ی این فصل پرازعشق رانمایان می کند و کسی که باتمام این زیبایی ها، فصل زمستان رادوست ندارد قلبش تماشایی است.زمستان می رود وبهارمی رسد.ننه سرما رخت های خودراجمع می کند وجایش رابه عمو نوروز قرض می دهد.زندگی همین لحظه های خوشی است که این فصل هارارقم می زند.وقتی کودکی پابه دنیا می گذارد، درگوشش نغمه ی خوش اذان رازمزمه می کنند ووقتی کسی روی درنقاب خاک کشید، نمازی بی اذان برایش می خوانند.گویی مدت زندگی به اندازه ی فاصله ی بین اذان تانمازاست وافسوس چه فاصله کوتاهی!
زیباترین انشای ادبی در مورد زمستان و برف
زمستان یک فصلی که بعد از فصل پاییز است. در زمستان روی درختها برف می ریزد. وقتی که برف باریدن تمام می شود ما می توانیم در زیر درخت برویم و آن را تکان تکان بدهیم تا دوباره برف ببارد. من این کار را دوست می دارم. مادر من این کار را دوست نمی دارد. چون هروقت من این کار را می کنم مادرم من را کتک می زند و میگوید این کارو نکن. سرما می خوری ولی من این کار را می کنم. مادرم برای اینکه من درختها را تکان تکان می دهم من را کتک می زند. مادر من زن مهربانی است. من او را دوست می دارم. او برای درختها که تکان تکان می دهم دلش می سوزد و من را کتک می زند. خانم معلم ما زن چاقی است . او می گوید درختها در فصل زمستان خوابیده اند و دوباره در فصل بهار بیدار شدند. زمستان یک فصلی هست که در آن هوا سرد بوده است. ما در خانه بخاری داریم. ما باید در آن نفت بریزیم . یک شب که خیلی در آن سردم بود از رختخوابم بلند شدم و به نزد پدرم رفتم و او را با سرعت تکان تکان دادم تا بیدارش کنم و به او بگویم که سردم بوده است. وقتی او را بیدار کردم او من را در آغوش گرفت و من را در زیر پتوی خودم گذاشت. در زمستان باران هم می بارد و روی زمین جمع می شود. همیشه پاهای من در زمستان یخ زده بوده است. در زمستان ممکن است مردم بمیرند. در پارسال یکی از همسایه های ما از سرما مرد. آنها بخاری نداشته اند. ما بخاری داریم . بخاری خیلی چیز خوبی است و در زمستان ما خیلی لازم داریم. در زمستان پرنده های قشنگ به مسافرت می روند و کلاغ می آید. کلاغ قارقار می کند. آنها برای درختها لالایی می گویند وگرنه درختها خوابشان نمی توانند ببرد. وقتی درختها در خواب هستند پدرم شاخه های آنها را میبرد. او می گوید آنها در خواب هستند و دردشان نمی شود. من در زمستان آدم برفی درست کرده ام. مــن در حیات آدم برفی درست کرده ام. آدم برفی من هیچوقت دماق ندارد. آدم برفی من نمی تواند نفس بکشد و زود می میرد. من در کارتن دیده ام که دماق آدم برفی از هویج است. مادرم به من هویج داده است. ولی یک بار من در آشپزخانه رفتم و یک دانه هویج که داشتیم دزدیدم و آن را دماق آدم برفی کردم و او توانست که نفس بکشد و خیلی خوشحال شد. وقتی مادرم فهمید خیلی خندید. من در فصل زمستان خیلی بیشتر کتک می خورم و نمی دانم چرا اینجوری است. من فصل زمستان را دوست می دارم. این بود انشای من.
انشای ادبی در مورد زمستان
زمستان است. هوا سرد است. چه بیچاره ها آدم هایی که ندارند سرپناهی برای شب هایی به درازی شب یلدا. یلدا اولین شب است. اولین شب سال، سالمان زمستان است، یعنی من دوست دارم که سال با زمستان شروع شود. من زمستانیم.شاید نباید از ترحم صحبت کنیم. زمستان خشک و خشن است. خشونتی که در آن طراوت جاریست، طراوتی مانند زندگی. شاید به نظر آید همه مرده اند، اما این مردگی نیست، خشوع طبیعت است در برابر عظمت زمستان.می گویند زمستان مبارزه ای است، مبارزه ای بین ماندن و نماندن، اما فکر می کنم اشتباه است. زمستان برهه ایست برای نشان دادن لیاقت ها. آن که دارد لیاقت ماندن را، منتخب می شود. پس آدم های بزرگند که می مانند.کم نیستند کسانی که متنفرند از این فصل پرموهبت و چه بسیار دارند علاقه به بهار. آنها بهار را عروس می دانند، یعنی عروسش کردند. چنان از آن یاد می کنند که حتی بعضی مواقع در وصف هم نمی گنجد، اما در برابر شکوه و جلال زمستان هیچ نیست.وقتی چشم به باغچه ی برف نشسته ی حیاط می اندازیم، برف را آن چنان مظلومانه می توان دید که در روی زمین با تواضع و فروتنی وصف ناپذیری روی زمین جای گرفته. چه چیز از این بالا تر است؟ آیا این زیباست یا آن برگ های سبز بهار؟آدم برفی کوچکی در گوشه ی حیاط با چشمانی سرمه شده، چشم به در حیاط دوخته، انگار منتظر است. منتظر کسی، چیزی یا نسیمی.دلمان تنگ می شود برای سردی زمستان، برای برف هایش، برای سفیدیش. سفیدی بی لک و یکدست. آدم برفی کم کمک آب دماغش می آید، انگار گرما خورده. دیگر قرص های مسکن و پنی سیلین درمانش نمی کند. آب شدنش را با چشم می بینم، نمی توانم از بین رفتنش را نظاره کنم، درد کشیدنش را. اکزاز و دیازپامی برای مدهوشی و بی هوشی. فکر می کنم بهتر باشد بخوابد، شاید درد کم تری را احساس کند.
زیباترین انشای ادبی در مورد زمستان و برف کودکانه
قلم را در دستانم میگیرم و انشای خود را آغاز میکنم. البته بر همگان واضح و مبرهن است که فصل زمستان فصل خیلی خوبی است و به نظر ما این فصل یکی از 4 فصل خوب سال می باشد!!!! ما زمستان را به چند دلیل خیلی دوست داریم که مهمترین دلیلش هم این است که شب چله و چهارشنبه سوری در این فصل قرار دارد و ما میتوانیم مقدار زیادی ترقه زیر پای دختر همسایه بیندازیم و حسابی خوشمان بیاید!! البته این فصل مزایای زیادی هم دار…د که یکی از آن تعطیلی زیاد مدرسه ها می باشد!!! البته اگر از بعد کارشناسی هم به این فصل نگاه کنیم میتوانیم فواید دیگری هم ببینیم!! و چون پدرمان بگفته خودش یکی از کارشناسان خبره در امر زمستان میباشد!! ما نیز اطلاعاتمان در مورد این فصل زیاد است!! برفهایی که در زمستان میبارند به چند دسته تقسیم شده اند که ما با استفاده از اطلاعات بابایمان آگاهی زیادی نسبت به آن داریم!! بابایمان به وقت بارش برف با یک پاروی خیلی خوب میرود و برفهای خانه های مردم را پارو میکند و از این راه پول خوبی بدست می آورد و به همین خاطر است که برف را خوب میشناسد و میتواند حسابی برایمان در مورد نوع برف صحبتهای کارشناسی کند!!! البته زمستان ایراداتی هم دارد که مهمترینش سردی هوا می باشد که در این شرایط هم انسان باید به فکر راه چاره باشد و بابایمان که انسان خیلی تیز هوشی می باشد راههای صحیح مصرف انرژی را میداند!! بطور مثال او در شبهای زمستان مادرمان را محکم بغل میکند و میمالد تا مادرمان از سرما تلف نشود!!! ما تصمیم داریم وقتی بزرگ شدیم یک بخاری خیلی بزرگ بخریم تا مادر فرزندانمان از سرما نلرزد و ما مجبور نباشیم او را هی بغل کنیم!!!! البته بابایمان یک مثال خیلی جالب هم در مورد خانوم ها دارد!! او می گوید در زمستان آنجایمان قندیل میبندد اما نمیدانم جطور این خانومها بدون جوراب به بیرون میروند و سردشان نمی شود!!! البته ما هنوز نفهمیدیم کجای بابایمان قندیل میبندد!!! ما راههای بسیاری برای تفریح در زمستان بلد هستیم که یک مقداری از آنها را برایتان شرح میدهیم تا شما هم یاد بگیرید!!! راه اول اسکی کردن میباشد که به عنوان یک ورزش خیلی مفرح در دنیا شناخته شده میباشد! طریقه اسکی به این صورت میباشد که بعد از بارش برف مقداری زمین مورد نظر را لگد مال نموده تا برفش سفت شود و بعد به وسیله یک کفش که زیرش صاف میباشد بر روی آن بسرعت دویده و بایستیم!!! این یکی از ورزشهای مورد علاقه ما است که در آن تبحر خاصی داریم!!!! ورزش بعدی ساخت آدم برفی میباشد که اکثر شما بلد میباشید!! بابایمان یک بار با آقا جعفر باجناقش یک آدم برفی خیلی بزرگ ساخته بودند که ما خیلی از آن خوشمان آمده بود و یک بادمجان هم پایینش زده بودند که مادر و خاله مان از آن خیلی خوششان آمده بود!! البته به نظر ما آدم برفی بدون بادمجان زیباتر میباشد!!! ورزش مفرح سوم هم این است که گلوله برفی بسازید و جایی قایم شوید و مردمی که مثل خنگها در حال عبور هستند را بزنید و بعد بخندید!!! خواهرمان هم فصل زمستان را خیلی دوست دارد و همیشه در این فصل با دوستش که یک پیکان جوانان گوجه ای خیلی قشنگ دارد به گردش میروند و خوش به حالشان میشود!! البته فصل زمستان یک ایراد دیگری هم دارد که خیلی خصوصی میباشد!! و آن این است که نباید بعد از بارش برف بروی دیوار مستراح همسایه رفت و دخترش را دید زد چون اثر پای آدم بر روی دیوار میماند و آقا جهان پدر آدم را در می آورد!!!! ما از این انشا نتیجه میگیریم که فصل زمستان فصل خیلی خوبی میباشد و ما باید قدر آن را بدانیم!!!!!
انشا از این مزخرف تر نداشتین؟؟؟
میدانی امروز چه روزیست؟
امروز روز اول زمستان است. همان روزی که طبیعت، با لالایی مادرانه باد به خوابی عمیق فرو رفته است؛خوابی خاموش در سکوت مطلق.
امروز،همان روزی است که آسمان، اولین دانه های بلورینش را به زمین میفرستد.
هوا سرد است، خیلی سرد! گویی که آسمان کولر های غول پیکر خود را روشن کرده و روی کمترین درجه دما تنظیم کرده است.
ابرهای زمستانی تیره، کم کم چون پرده ای نازک، روی آبی رنگ آسمان رو می پوشانند و اجازه نمی دهند خورشید خانم، با مهر فراوانش، زمین را گرم نگه دارد .
دانه های رقصان برف با عجله بر زمین فرو می آیند تا با بوسه های سرد و نشاط بخش خود، زمین تب کرده را آرام کنند.
لحظه ای بعد زمین را در حالی در می یابی که لحافی از دانه های الماس مانند برف بر روی خود کشیده و استراحت میکند و اگر به درختان بنگری آن ها را میبینی که جامه عروس بر تن دارند و از سنگینی تاج های کریستالی شان سر بر زمین فرو آورده اند