قتل دامادِ معتاد به دست برادرزن
روزنامه خراسان نوشت:
مواد مخدر نه تنها زندگی ام را از هم پاشید و همسرم که پنج سال در دوران عقد مانده بود از من طلاق گرفت بلکه موجب شد برای نجات خواهرم از چنگ شوهر معتادش دست به جنایت بزنم و امروز در گوشه زندان به انتظار مرگ بنشینم.
ناگفتههای یک قاتل
اینها بخشی از اظهارات جوان 32 سالهای است که به اتهام قتل شوهر خواهرش در روستای «پختوک» از توابع مشهد و با صدور دستورات ویژهای از سوی قاضی علی اکبر احمدی نژاد (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) دستگیر شد.
این جوان که پس از ارتکاب جنایت، جسد شوهر خواهر 40 ساله اش را در بیابانهای اطراف روستا دفن کرده بود پس از آن که به سوالات سرهنگ نجفی (افسر پرونده) درباره چگونگی وقوع جنایت پاسخ داد در تشریح سرگذشت سیاه خود نیز گفت: در قلعه پختوک به دنیا آمدم و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم.
پدرم با کشاورزی روی زمینهای دیمزار هزینههای خانواده هشت نفره ما را تامین میکرد. من هم که پسر بزرگتر خانواده هستم بعد از ترک تحصیل به دامداری و کشاورزی در کنار پدرم مشغول شدم تا این که وقتی بزرگتر شدم به سنگ کاری و کاشی کاری روی آوردم.
در این میان با دوستانم به صورت تفریحی و در بیابانهای روستا تریاک میکشیدیم به طوری که از همان زمان رفیق بازی هایم شروع شد.
27 ساله بودم که روزی یکی از دوستانم دختر عمویش را برای ازدواج با من پیشنهاد کرد و من برای دیدن آن دختر به جلگه رخ تربت حیدریه رفتم.
خلاصه خیلی زود گفتگوها به نتیجه رسید و مراسم عقدکنان ما برگزار شد. این در حالی بود که من به خاطر همین رفیق بازی و «نشئه خوری» (استعمال مواد مخدر سنتی به صورت خوراکی) بیشتر اوقاتم را با دوستانم میگذراندم و به کار و زندگی اهمیتی نمیدادم حدود سه ماه از دوران نامزدی ام گذشته بود که شبی دیروقت به خانه بازگشتم نامزدم با استشمام بوی تریاک متوجه شد که مواد مخدر استعمال کرده ام.
من که فراموش کرده بودم دست و صورتم را بشویم موضوع را انکار کردم، اما او مرا قسم داد که راستش را بگویم من هم گفتم گاهی به صورت تفریحی مواد مصرف میکنم از آن روز به بعد بیکاری و شب نشینیهای من به موضوع اصلی مشاجرههای ما تبدیل شد و همسرم حاضر نمیشد برای زندگی مشترک به مشهد بیاید.
این ماجرا پنج سال طول کشید تا این که شش ماه قبل نامزدم مهریه و دیگر حق و حقوق قانونی خودش را بخشید و از من طلاق گرفت، اما از سوی دیگر زندگی خواهرم با شوهر معتادش اوضاع آشفتهای را در زندگی ما به وجود آورده بود چرا که دامادمان مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه و کریستال مصرف میکرد و دچار توهم میشد.
او در سالهای قبل شیره و تریاک مصرف میکرد و ما سه ماه بعد از ازدواج آنها متوجه اعتیادش شدیم، ولی پدرم به خاطر حفظ آبروی خانوادگی فقط او را نصیحت کرد که استعمال مواد مخدر عاقبتی ندارد با وجود این زندگی آنها میگذشت و دختر و پسرش بزرگ میشدند.
بارها او را در مراکز ترک اعتیاد بستری کردم، اما هر بار فقط چند روز پاک میماند و دوباره سراغ دوستان خلافکارش میرفت. با وجود این به هر طریقی بود خواهرم این شرایط آشفته و رفتارهای همسرش را به خاطر فرزندانش تحمل میکرد تا این که چند سال قبل متوجه شدیم دامادمان به مصرف مواد مخدر صنعتی آلوده شده است.
او دچار توهم میشد و به سوی همسر و فرزندانش حمله میکرد و با توهین و فحاشی آنها را کتک میزد.
پدرم به او التماس میکرد که مواد مخدر سنتی استفاده کند و ما حاضریم هزینه شیره و تریاک او را بپردازیم، ولی او فقط به دنبال خواستههای خودش بود به طوری که دیگر هر دو هفته یک بار به خانه اش میآمد و سر و صدا راه میانداخت تا پولی برای مصرف مواد به دست بیاورد.
شوهر خواهرم بیکار شده بود و همه وقت خود را با دوستان ولگرد و شیشهای میگذراند. حتی صاحب مغازهای که در آن جا کار میکرد حکم جلبش را گرفته بود و عدهای به اتهام سرقت از او شکایت میکردند و خواهرم با پول یارانه اش از آنها رضایت میگرفت.
زندگی خواهرم به روز سیاه افتاده بود به طوری که کاری هم از دستش ساخته نبود به همین دلیل حدود یک ماه قبل از ماجرای قتل به من زنگ زد و گریه کنان گفت: دیگر نمیتواند این زندگی را تحمل کند من هم که زندگی ام را مواد مخدر به تباهی کشانده بود کنترلم را از دست دادم و با طرح یک نقشه شوهر خواهرم را به قتل رساندم و جسدش را دفن کردم حالا هم پشیمانم و …