جزییات خبر ازدواج الناز شاکردوست + عکس
جزییات خبر ازدواج الناز شاکردوست + عکس
ازدواج الناز شاکردوست,خبر ازدواج الناز شاکردوست,ازدواج الناز شاکردوست حیقیت دارد؟ازدواج الناز شاکردوست و همسرش
ازدواج و مهاجرت الناز شاکردوست
الناز شاکردوست ازدواج کرد این اولین و آخرین باری نیست که این خبر را می شنوید خبری که خیلی کوتاه و پر مخاطب است و به مدد ظهور و بروز شبکه های اجتماعی سبب شده تا به سرعت اخبار این چنینی به سرعت منتشر و دهان به دهان بچرخد فارغ از اینکه چه اقداماتی باید شکل بگیرد برای فرهنگ سازی در زمینه استفاده از شبکه های اجتماعی باید اندکی کلاه خود را قاضی کنیم در عصری که تمام معادلات سنتی ازدواج بر هم خورده است
آیا می توان به صرف بودن حلقه در دست یک دختر یا عکس انداختن در کنار یک مرد بیان کنیم که او ازدواج کرده است ؟
به تازگی نیز یک مجله تصویر روی جلد خود را به این بازیگر و برادرش اختصاص داده با تیتری دوپهلو با عناوین “برای عشقم جان میدهم” و تیتر دوم “همراه با خانم سوپراستار از زندگی، مهاجرت و خبر جنجالی ازدواجش”. همین چهار کلمه کافی بود تا بسیاری از سایت ها خبر از ازدواج الناز شاکردوست رو باز نشر کنند ولی در این بین الناز شاکردوست که حضوری فعال در شبکه های اجتماعی دارد و پیش از این هم که شایعه ازدواجش با علیرضا حقیقی منتشر شده بود به سرعت تکذیب کرده بود و شکایت اش را در دادگاه پیگیری کرده بود.
اصلی ترین خبر مربوط به ماجرای مهاجرتش به خارج از کشور بوده و در کنار آن نیز مطالبی درباره ازدواجش شنیده شده است. همین مساله سبب ساز آن شده که الناز شاکردوست با نگارش مطلبی در اینستاگرامش در این باره توضیح دهد.
الناز شاکردوست و برادرش روی جلد مجله الناز شاکردوست در این مطلب با اشاره به اینکه تصویر روی جلد این نشریه مربوط است به او و برادرش، با تمرکز بر تیترهای دو پهلوی این نشریه نوشته است:
—براى عشقم جان میدهم: کنایه از صحبتم در مورد عشقم به سینما و حادثه اى که در یک فیلم نزدیک بود، جانم را از دست دهم!
–خبر جنجالى ازدواج: یعنى تکذیب کردنم در مورد این خبر دروغین!!!
—مهاجرت: یعنى سفر کوتاه مدت بنده!وی در خاتمه با اشاره به این تیترها نوشته است: در کُل یعنى یک کلاغ چهل کلاغ همیشگى مطبوعات براى جذاب کردن تیتر!!!
حالا مصاحبه کامل الناز شاکردوست را بخوانید
زیاد اهل مصاحبه نیستم و بیشتر حرفهایم در فضای مجازی می زنم اما آدمهایی هستند که چون از جایی به بعد حرفی برای ارائه ندارند میخواهند به هر قیمتی شده خود را در دید نگه دارند و به همین علت گاهی حتی به دروغ یا آویزان شدن به دیگران و جعل خبر سعی میکنند دیده شوند. حتی اگر شده مثلا به دختری که در خانه پدرش بیخبر از همه جا نشسته هر تهمتی را بزنند تا چند نفر بیشتر آنها را فالو کنند. اینها یک جورهایی گدایان مدرن هستند. وقتی کامنتها را میخوانم درصد بالایی از آنها فقط این است که لطفا فالو کنید. چرا فالوبک نمیدهید و. . .
خب این یک جور گدایی کردن است که باید برایش فرهنگسازی کرد. بحث ایجاد توجه نیست. گاهی بعضی دوستان و مردم کامنتهای خالصانهای میگذارند که نظراتشان بهشدت روی من تاثیر میگذارد اما نظری که با حب و بغض نوشته میشود را نه من که هرکسی ببیند متوجه میشود. در هرحال همه جای دنیا همین است حالا در ایران به خاطر عدم فرهنگسازی استفاده از این رسانهها بیشتر است. به هر حال میگویند از کوزه همان برون تراود که در اوست. مردم براساس تربیت و فرهنگ خودشان عمل و فکر میکنند و راجعبه شما قضاوت میکنند؛ من اما سعی کردهام حتی از انتقادهای به جا و درست و بیغرض مردم استفاده کنم
.
شایعه ازدواج من در مورد شایعه ازدواج همانطور که از تیترش هم پیداست، یک شایعه است. راستش اگر میدانستم بعضیها اینقدر علاقه دارند که من ازدواج کنم، خب این کار را میکردم. تا همین لحظه که روبهروی شما نشستهام هرگز به ازدواج فکر نکردهام
.
درمقابل این شایعات همیشه سکوت کردهام و سعی نکردهام جوابی بدهم. خب گاهی وقتی نشریات که قشر فرهنگی جامعه هستند، برای فروش بیشتر چنین شایعاتی را پخش میکنند از مردم عادی نمیتوان انتظار دیگری داشت. در مورد ازدواجم این را بگویم که من آنقدر فالوئرها و هوادارانم را دوست دارم که همیشه با حمایتهای آنها روحیه و انرژی مضاعفی میگیرم و اگر روزی قرار باشد هر اتفاقی در زندگی شخصی من مثل ازدواج رخ بدهد، شخصا این را حق آنها میدانم که آن را در صفحه شخصیام اعلام کنم. دوست دارم علاقهمندانم فقط به حرف خودم استناد کنند
من تنها فعالیتم در دنیای مجازی همین اینستاگرام است و هیچ صفحهای در هیچ جایی ندارم. اینستاگرام را که تمام کارهایش را خودم انجام میدهم به این علت دوست دارم که از طریق آن ارتباط مستقیمی با مردم و طرفدارانم دارم چون حق آنهاست که از من باخبر باشند. من حتی در معدود مصاحبههایی که در این سالها داشتهام دیدم گاهی حرفهایم دچار تحریف میشود و از فیلتر ذهنی نویسنده عبور میکند که مورد تایید من نیست. خواستم همه حرفها و خبرهایی را که لازم است خودم به آنها بگویم. از مردم هم میخواهم به حرفهای صفحات دیگر یا از زبان افراد حقیقی در صفحه شخصی واقعیشان توجه نکنند و گول این حرفها را نخورند شاید هرکسی بخواهد با چنین خبرهای کذبی فالوئر بیشتری جمع کند
.
فرهنگ سازی در صفحات اجتماعی در اینستاگرام صفحات بسیار خوبی است؛ از آموزشهای ساده زندگی تا زبان، شعر، ادبیات، روانشناسى و. . . اما عمده افراد دنبال صفحات مد و فشن و. . . هستند که ارزش و فایدهای ندارند. به نظرم در کنار فرهنگسازی، خود مردم هم باید یاد بگیرند درست انتخاب کنند. من خودم هرگز نخواستهام به هر قیمتی فالوئر جمع کنم و پستهای زیاد بگذارم. فقط خواستار یک ارتباط صمیمانه، مستقیم، واقعی و ساده هستم که اولین خبرهای روند کاریام را بگذارم
.
غلبه تکنولوژی بر کتاب
من همیشه از هر چیز جدید استقبال میکنم. حس میکنم اگر آدم در هر روز زندگیاش چیزی یاد نگیرد عمرش را تلف کرده است. سعی من این بود علم خودم را افزایش بدهم و حتی کتاب زیاد میخوانم. یکی از اتفاقاتی که شنیدهام و از آن خبر دارم کاهش آمار کتابخوانی در کشورمان است؛ به خصوص از زمان باب شدن این صفحات اجتماعی اینترنتی که آمار گرفتهاند بهطور متوسط هر فرد دستکم دو ساعت از روز را در نت میگذراند که خیلی زیاد است. اگر آن زمان را صرف چیزهای بهتری مانند کتاب خواندن، فیلم دیدن، ورزش کردن، یادگیری مهارت جدید و. . . کنند باعث رشدشان میشود. اینشتین می گفت : «از روزی میترسم که مردم آنقدر وقت خود را صرف تکنولوژی کنند که تکنولوژی بر آنها غلبه کند. »
هفتهای سه روز و هر بار یک ساعت به اینستاگرام سر میزنم و این زمان هم به خاطر آن است که خودم صفحهام را اداره میکنم و دلم نمیخواهد تحریف شده باشد. تنها علتش هم ارتباط مستقیم داشتن با مردم است؛ چون این را حق آنها میدانم. من خودم یکجورهایی فوبیای تکنولوژی دارم چون حس میکنم آدم را از زندگی واقعی دور میکند. دوری از تلفن و تماس خیلی اهل تلفن بازی نیستم و به ندرت پاسخ تماسهایم را میدهم. یعنی اینطور نیست که گوشیام روی زنگ باشد و هر تماسی را که میگیرند جواب بدهم. به نظرم وقت آدم را میگیرد. یادم هست بار اولی که وایبر را نصب کردم ظرف یک ساعت بیشتر از 3800 پیام تبریک خوشامد داشتم؛ تا جایی که برنامه قفل کرد و مجبور شدم آن را کاملا پاک کنم. بیتفاوت نیستم! شاید مسائلی چون مشکلات اقتصادی دغدغهام نباشد اما قطعا نسبت به آن بیتفاوت هم نیستم. وقتی میبینم همه چیز روز به روز گرانتر میشود ناراحت میشوم. خواهشم از مسوولان این است که بیشتر به فکر وضعیت اقتصاد کشورمان باشند.
آدمی نیستم که خبری را بخوانم یا بشنوم و بعد برایم تمام شود؛ بسیار احساساتی هستم و نمیتوانم نسبت به مشکلات مردم کشورم بیتفاوت باشم. ایمان به خداوند به فقر هم مانند بسیاری مسائل دیگر فکر میکنم. میگویند آدمهایی که سختی کشیدهاند قدر خوشحالیهایی را که به دست میآورند بیشتر میدانند. اصولا افسردگی برای آنهایی است که همه چیز در زندگی دارند چون شما میدانید نهایت آن این است که دارید. شاید اگر چیزی باشد که نداشته باشید و دغدغهتان به دست آوردن آن در طول زندگى باشد، کمتر دچار پوچی میشوید. به نظرم در درجه اول این ایمان به خداست که کمک میکند تا دچار نهیلیستی (پوچگرایى) نشوید. یک آدم عادی در میدان تجریش یکی از آرزوهایم این است که در میدان تجریش، راحت و آسوده خاطر قدم بزنم؛ بدون اینکه سنگینی یک نگاه را حس کنم. آرزوهایی دارم که برای بسیاری از آدمها اتفاقات روزمره زندگیشان است و شاید اصلا به آنها فکر هم نمیکنند.
اهمیت استقلال مالی خصلت و خلق و خوی من این بوده که همیشه آدم مستقلی باشم. به نظرم خیلی چیزها به خود فرد برمیگردد؛ حتی گاهی فرزندان یک خانواده، متفاوت از هم فکر و عمل میکنند. همیشه از بچگی دوست داشتم روی پای خودم باشم که الزاما فقط به مساله پول درآوردن برنمیگردد. اما معتقدم که استقلال مالی برای یک زن بسیار مهم است. شاید بعضی خانمها تنها به خاطر وابستگی مالیای که به همسرشان دارند مجبور هستند خیلی از شرایط را به اجبار در زندگی تحمل کنند چون راهی به جز آن ندارند. این استقلال مالی خیلی کمککننده است. بدون کار و بیزینس دوم خیلی از دوستان سراغ بیزنس یا کار اقتصادی دوم رفتهاند اما من هیچ کاری را دنبال نکردهام. راستش بعضیها فکر میکنند که بازیگری کار بیدردسری است اما با نگاه حرفهای سختترین شغل است.
یک فیلم از زمانی که فیلمنامه را میخوانید تا هنگام پردازش کار، زندگی با نقش، پروسه ساخت و حتی بعد از آن شما را درگیر میکند و دیگر فرصتی برای کار دیگر ندارید. حتی در بین کارها باید برای افزایش توان، تجربه و معلومات خود وقت بگذارید، بخوانید و ببینید و. . . اینها وقت من را پر میکنند. حتی گاهی فیلمی مانند «اسب سفید پادشاه» چنان از نظر روحی روی من تاثیر میگذارد که تا ماهها بیمار میشوم و باید برای برگشت به حالت اولیه خودم را درمان کنم. باغچه کوچک آرزوها معتقدم همه ما با هر میزان درآمد باید سلامت زندگی کنیم و بخشی از این مساله به تغذیه سالم برمیگردد.
من همیشه یکی از آرزوهایم این بوده که در حیاط خانهام باغچه کوچکی داشته باشم و مایحتاج خوراکی اولیهام را خودم کاشت و برداشت بکنم و حتی مرغ و خروس داشته باشم تا همه چیز ارگانیک باشد. تغذیه سالم بسیار مهم است؛ البته تغذیه سالم هم به این معنی نیست که مثلا گرانترین آبمیوه موجود را که کلی مواد افزودنی دارد، بخریم بلکه بهتر است به بچههایمان یاد بدهیم که همان آبمیوه را به صورت طبیعى و از میوههای تازه تهیه کنند تا ویتامین موجود در آن از بین نرود؛ البته اشکال کار اینجاست که به خاطر زندگی صنعتی و ماشینی آدمها دیگر وقت این کارها را ندارند ولی نباید فراموش کرد که ما کار میکنیم براى زندگى بهتر نه آنکه زندگیمان را فداى کار و مشغلهمان کنیم!
تفاوت خوشپوشی و بدحجابی چند سالی هست که خانم بهاره اربابی مانتوهای مرا طراحی میکنند که در عین پوشیدگی از پارچههاى بسیار زیبایى استفاده میکنند و کار دست روى آنها به مانتو جلوه زیبایى میبخشد. شما میتوانید پوشیده لباس بپوشید اما زیبا و آراسته باشید. من خودم چون طراحی صحنه و لباس خواندهام در فیلمها نظرات شخصیام را دادهام و حواسم بوده که به خود و به مخاطب احترام بگذارم چون لباس بازیگر بخشی از کار اوست و شما بدون آنکه فردی حرفی بزند تنها از روی پوششی که دارد یک پیشداوری در موردش انجام میدهید. نحوه طراحی لباس نشانه تفکر، خاستگاه خانواده و موقعیت کاراکتر است.
تناسب با ورزشهای مختلف این خیلی مهم است که آدم هوای تناسب اندام خود را داشته باشد؛ به خصوص بازیگرها چرا که بخش مهمی از کار بازیگرها به فیزیک بدنی آنها برمیگردد. پس به نظرم باید همه ورزش کنند. من شخصا تحت هر شرایطى سعى میکنم ورزش را از برنامه زندگىام حذف نکنم. بدنسازی و TRX و اسکی در فصل آن، از مهمترین ورزشهایی است که معمولا در برنامه ورزشی من قرار دارند. یوگا هم به خاطر شرایط سلامت جسم و روح مهم است. سحرخیزیهای ستاره چند وقتی که بعد از بازی در فیلم «اسب سفید پادشاه» روحیهام خراب بود تا ظهر میخوابیدم اما معمولا در زندگیام بین ساعت 8 تا 9 صبح بیدار میشوم؛ حتی زمان فیلمبرداری فیلمهایم شبها زود میخوابم تا صبح زود با انرژی بیشتر بیدار شده و سر کار بروم. یک روز از زندگی الناز زندگی روتین من به این شکل آغاز میشود که ساعت 9 از خواب بیدار میشوم، با یک صبحانه طبیعی و سلامت روز را آغاز میکنم، ورزش میکنم و دوش میگیرم؛ بعد از آن سعی میکنم مطالعه داشته باشم حتی به اندازه خواندن یک مقاله کوتاه؛ عصرها فیلم میبینم و قطعا در این بین زمانی را با خانوادهام میگذرانم و کارهایی را که در آن روز لازم باشد انجام میدهم.
اما این نکته برایم خیلی مهم است که هر روز چیز جدیدی در زندگی داشته باشم چون دوست ندارم امروزم مانند دیروز باشد. من زندگی را خیلی دوست دارم چرا که به نظرم زندگی در هر شرایطى زیباست. مرگ دلیل ارزش زندگی فکر کردن به مرگ باعث میشود آدم از زندگی لذت بیشتری ببرد و برای آن ارزش بیشتری قائل شود. فکر کردن به مرگ کمک میکند مسائل ساده و پیشپا افتاده که به آنها حتی فکر هم نمیکنیم، با ارزش جلوه کنند. نگاه کردن به مادر یا همراه شدن با پدر و یا حضور در کنار خانواده و دوستان در حالی که فکر میکنید ممکن است فردایی برای شما وجود نداشته باشد، بسیار ارزشمندتر خواهد شد.
افتخار ایران و ایرانی خانوادهام پُز من را نمیدهند اما به من افتخار میکنند و خدا را شکر تا به اینجا باعث سرافکندگی آنها نشدهام و انشاالله هرگز به عنوان یک دختر ایرانی باعث سرافکندگی هیچ ایرانی نشوم. همیشه خواستهام در درجه اول به عنوان یک ایرانی برای خودم و کشورم سربلندی بیاورم.
دوستی اعضای خانواده پدر و مادرم از آنجاکه فاصله سنى چندانى با ما ندارند درک بهترى نسبت به نسل ما دارند و این موضوع باعث شده احساس نزدیکى بیشترى بین ما وجود داشته باشد. همینطور رابطهام با برادر و خواهرم بسیار نزدیک و صمیمی است و بهتر است بگویم که ما همگى بیشتر دوست هستیم. اندر مزایای شهرت مسلما شهرت و ستاره شدن در زندگی من تاثیرگذار بوده اما باعث تغییر در من نشده است.
قطعا آدمهایی که حتى اندکى اصالت دارند، هیچوقت چیزی مانند شهرت باعث نمیشود خودشان را گم کنند. رابطه من با اعضای خانواده و خواهر و برادرم بسیار خوب است؛ یعنی سعی کردهام بیشتر از قبل آنها را درک کنم چرا که گاهی در کنار من بودن برایشان سخت و آزاردهنده است؛ مثلا چند وقت پیش برای به روز کردن شناسنامه و کارت ملیام به اداره مراجعه کرده بودم و آنها لطف داشتند و به سرعت کار مرا انجام دادند ولی بعد از آن مدت زیادی منتظر ماندم براى صحبت کردن با مردم؛ تا جاییکه خانمی به من گفت: «ما که معروف نیستیم کارمان زودتر انجام شد، ما ته صف بودیم ولی الان داریم میرویم و شما که کارتان سریع انجام شد هنوز اینجا هستید.» اینها بخشی از مسائل شهرت است و البته دلگرمیهاى من! تفاوت برای قضاوت مخاطب اکران همزمان دو کار از من نمیتواند دلیلی بر پرکاری من باشد؛ کمااینکه در سال گذشته من فقط در همان فیلم «اسب سفیدپادشاه» بازی کردم یا در سالی که «آتیشبازی» ساخته شد، فقط همان کار بود. اما وقتی فیلمها همزمان اکران میشوند همه میگویند او چقدر پرکار است و. . .
ولی اینطور نیست. اگر به سال ساخت فیلمها نگاه کنید این مساله کاملا مشخص است. از سویی چون این دو فیلم در دو ژانر کاملاً متفاوت است جای این قضاوت را برای مخاطب باز میگذارد که الناز شاکردوست برای آن نوع نقشها چه تواناییهایی دارد و در طول این سه سال چقدر در زمینه بازیگرى توانسته رشد کند؛ آیا میتواند در نقش دشواری مانند آنچه در «اسب سفید پادشاه» بوده مسلط ظاهر شود یا حتی در کمدی متفاوتی مانند «آتیشبازی» که قالبهای مختلفی را ارائه میدهد، چقدر موفق است. به همین علت به نظرم این اکران همزمان بد نیست. این تفاوت ژانرها برای خودم هم جالب است و این شکل آزمون و خطاها را دوست دارم.
داستان زن محور به جای حاشیه در فیلمنامههای ما کمتر پیش میآید قصه زنمحور باشد اما اگر اینطور باشد ناخودآگاه به من پیشنهاد میشود و من همیشه فیلمنامههایی را پذیرفتهام که به زن به معنای واقعیاش بها داده شده است. نمیدانم چطور است که در بیشتر فیلمنامه ها زنها در حاشیه هستند یا به شکل زن دوم یا اینکه شخصیتی است که باید قهرمان ماجرا را که یک مرد است به آن نقطه عطف برساند؛ به عبارتی همیشه قهرمان فیلمهای ما مردها هستند؛ کمااینکه تفکر غالب ایرانی هم همین است. برای همین یادم نمیآید کاری را پذیرفته باشم که نگاهی سطحی به زن و شخصیت او شده باشد.
اصلا از نظر شخصی هم با کاراکترم جور نیست که نقش زن حاشیهای و توسریخور را بازی کنم و این انتخابها به عنوان کارهای زنمحور کاملا تعمدی بوده است. انتخاب میان بد و بدتر متاسفانه با داشتن ادبیات غنی و پیشینه محکم و پر افتخار ادبی در حالحاضر یکسری فیلمنامهنویس ترجیح میدهند که به جای خلق اثر یا نگاه به ادبیات خودمان، یک تعداد از داستانهای ساخته شده خارجی را کپی کنند. این خودش یک درد است. حرف شما را میپذیرم که بعضی از فیلمهایی که بازی کردم کپی کارهای خارجی یا قدیمی خودمان بود اما این را در نظر بگیرید یک بازیگر در این ماجرا مگر چقدر دخیل است؟ گاهی شرایط به گونهای است که شما فقط انتخابی میان بد و بدتر را دارید. کمتر فیلمنامهای است که بکر بوده و حرفی برای گفتن داشته باشد. گاهی حتی اگر چنین کاری هم باشد که نظر من یا سازنده را هم جلب کند اما تهیهکنندهای نیست که ریسک کند و روی آن فیلم سرمایه بگذارد. به هر حال تهیهکنندهها هم دغدغههای خودشان را دارند. همه اینها باعث میشود انتخابهای منِ بازیگر محدودتر میشود
همه اینها برمیگردد به اینکه مسوولین که در صدر کار هستند بهای لازم را بدهند. به هر حال ما نویسندههای خوبی داریم اما آنها هم باید گذران زندگی داشته باشند. دوری از تکرار اشتباه با تمام مشکلات و کمبودها سعی کردهام در هر فیلمی به اندازه خودم متفاوت باشم و کمتر درگیر کلیشه شوم. بارها پیشنهاد نقشهایی به من شده که تکرار نقشهای موفق قبلیام بوده و من نپذیرفتهام چون این، درجا زدن است. همیشه سعی من این بوده تا آنجا که میشود نقش و کار متفاوتی را انجام دهم. به نظرم مهم این نیست که آدم اشتباه کند؛ مهم این است که اشتباهی را تکرار نکند و برای بهتر شدن باید هر اشتباهى تبدیل به یک تجربه شود. زندگی بخشیدن به نقش نمیشود منکر این شد که من برخی از شخصیت خودم را وارد نقشها کردهام. البته یاد گرفتهام این مساله را کنترل کنم. به هر حال بازیگر باید از جایی نقش را زندگی کند و برای این کار باید اول به شناخت درستى از نقش برسد و نقش را باورپذیر کند. حالا به قول شما گاهی پیش آمده که بخشی از من واقعی در آن نقش وجود دارد و به نوعی خواستهام به نقشی که بازی میکنم زندگی ببخشم. بیروح بودن نقش را دوست ندارم و دلم میخواهد پویا باشد. کاری به ساختار فیلم هم ندارم اما دوست دارم اگر بیننده نقش و بازی من را دنبال میکند از دیدن آن راضی باشد.
حتی اگر بتواند از فیلم ایراد فنی و داستانی بگیرد اما بازی من راضیاش کند. اهمیت سرنوشت کاراکتر شما به نقشی که در «اسب سفید پادشاه» داشتم نگاه کنید. قرار نبود که این شخصیت در همه فیلم از ابتدا شکست خورده باشد. این مسیر باید طی شود. یعنی باید اول کاری میکردم که تماشاگر او را دوست داشته باشد و بعد او را همراه کنم. اگر تماشاگر نقش را دوست نداشته باشد به سرنوشت او هم اهمیتی نمیدهد و برایش فرقی نمیکند که حالا او شکست بخورد و نارو و نارفیقی ببیند؛ درواقع نه از اندوه نقش ناراحت میشود و نه با شادی او میخندد. سعی من این بوده کاری کنم و طوری بازی کنم که مخاطب با او همذات پنداری کند و این مهمترین کار بازیگر است.
چوب چشم رنگیام را خوردم متاسفانه باید بگویم یکسری افراد نان چشمرنگی بودن خود را خوردهاند اما من چوبش را خوردهام. البته دوستان منتقد یا بعضی کارگردانها همیشه این را گفتهاند که توانایی بازیگری من در پس این ویژگی چشمرنگی بودن پنهان شده است. همین مساله باعث شده یکسری کارگردانها نسبت به انتخاب من ترس داشته باشند. اما به جرأت میگویم کارهایی بوده مانند «در میان ابرها»، «پوسته»، «باددرعلفزار میپیچد» که شاید تنها خودم میتوانستم آنها را بازی کنم. این البته عقیده تمام افرادی است که فیلمها را دیدهاند یا با آنها در آن فیلمها کار کردهام، اما به قول شما خیلی اوقات چهرهام از بازیام پیشی گرفته است.
کمکهای نویسنده و خبرنگار کاش این را شما خبرنگارها و منتقدان بگویید چه اتفاقی میافتد که الناز شاکردوست وقتی در فیلم «در میان ابرها» خوب ظاهر میشود اما بازهم مجبور است در انتخابهای بعدی میان بد و بدتر قرار بگیرد؟ در همه دنیا به نظرم خبرنگارها و منتقدان سینمایی به بازیگر کمک میکنند و با نوشتههایشان او را در مسیر و هدفی که دارد پیش میرود، جلو میبرند و با نقد و بررسی و گوشزد خطاهایش به او کمک میکنند.
معیاری به نام پول من خیلی وقت است دیگر به خاطر دیده شدن، پول و. . . کار نمیکنم. اگر نگاه کنید طی چند سال اخیر کارهای زیادی نداشتهام؛ در حالی که مثلا همین سال گذشته دست کم میتوانستم شش، هفت فیلم بازی کنم. بعد از «قلبیخی» که اولین سریال رسانهای بود، مجموعههای بسیاری به من پیشنهاد کار دادند و حتی پولهای خوبی هم میدادند اما من نرفتم. شاید هر بازیگری جای من بود قبول میکرد اما وقتی به این شکل جلوی دوربین نمیروم و پول ملاک انتخابهایم نیست اما بازهم چنین جملاتی را میشنوم که هر نقشی را برای پول بازی کردهام و بسیار دلم میگیرد و حتی دچار یأس میشوم.
سعی کردهام با «نه گفتن» به خیلی پولها و کارها آن هم در سن و سالی که دارم ثابت کنم اینطور نیست که من فقط میخواهم دستمزدی بگیرم و فیلمی بازی کنم. قربانیان اکران با سانس کم در اینکه چرا بعضی کارهای بد تکرار میشوند یا چرا بعضی بازیگرها میلی به تغییر ندارند، به نظرم در کنار همه مسائل بخشی از آن مربوط و متاثر از رفتار رسانههای خبری است؛ مثلا بیهیچ تحقیقی به فلان فیلم انگ شکست تجاری میزنند یا کاری را ناموفق میشمارند. این مساله روی مخاطبی که قرار است برود فیلمی را ببیند و حتی تهیهکنندهای که میخواهد کار جدیدی را شروع کند، تاثیر میگذارد. اگر فروش بالا معیار موفق بودن یک اثر بشود، نظر صحیحی نیست.
چون کارهای پرفروشی بودهاند که بعد از پایان اکران، کارشان به سطل آشغال کشیده و درواقع ارزشی نداشتهاند. اما شما مثلا همین «اسب سفید پادشاه» را نگاه کنید که چطور با حتی یکی، دو سانس نمایش در سینماهای محدود، قربانی پخش و اکران میشود. بعد اسمش را میگذارند شکست! حداقل در مطبوعات نباید چنین تعریفی از فیلمها و موفقیت و شکست آنها بشود. البته ناگفته نماند تهیهکننده و سرمایهگذارى که دهها برابر هزینه فیلم را از دل تبلیغات داخل فیلم و اسپانسرها گرفته، دیگر هنگام اکران فیلم هم مایه نمیگذارد و برای تبلیغات کار و پخش مناسب آن تلاش نمیکند. این مساله باعث دیده نشدن تلاش شما میشود و تنها کسی میشوید که لطمه میخورید!
عکس گریم، الناز قبل از عمل!
هنوز هم به خاطر چهرهام به من پیشنهاد بازی در فیلمهایی میشود اما چون دیگر بزرگ شدهام و «نه گفتن» را یاد گرفتهام دیگر این اجازه را نمیدهم. البته نمیتوان گفت زیبایی چهره در بازیگری بیتاثیر است اما من سعی کردهام خودم به این مساله متکی نباشم؛ مثلا در فیلم «چراغ قرمز» دو نقش را بازی کردم یکی نقش دختری بود که لنز مشکی داشت با موهایی خاص و حتی در بینیام با جاسازی لولههای پستانک، فرم تازهای به صورتم داده بودند و بینیام پهن شده بود و گریم جالبی داشتم که شباهتی به چهره خودم نداشت. اما بعد از این چند سال میبینم آن عکسها را برداشتهاند در اینترنت به عنوان عکسهای قبل از عمل الناز شاکردوست پخش کردهاند؛ در حالی که در جاهای دیگر دنیا از تلاش بازیگر برای درهم شکستن زیبایی چهرهاش، به عشق نقش و بازیگری تقدیر میشد.
شاید حتی یکسری از بازیگرهایی که به اصطلاح فیلمهای هنری بازی میکنند حاضر نباشند کاری را که من انجام دادهام انجام بدهند. انجام دادن یکسری کارها جرأت و شهامت میخواهد و حتی پذیرش آن از سوی مخاطب هم جسارت لازم میخواهد. من بارها ثابت کردهام چهرهام و چطور به نظر رسیدن صورتم در فیلمها برایم مهم نبوده؛ مثلا در دومین فیلمی که بازی کردم یعنی «مجردها» که حتی برایش کاندیدا هم شدم با آن عینک ته استکانی گرد و. . .
این کار را کردم که بگویم برای من بازی و بازیگری مهم است. حال اگر بعضیها نمیخواهند این را بپذیرند احتمالا یا از روی حسادت است یا برایشان صرف ندارد. عروس همیشه سینما مگر من در نتیجه، شکل گرفتن و به سرانجام رسیدن یک فیلم چقدر نقش دارم؟ تنها کاری که از من برمیآید این است که با ایدهها و نوع بازیام، نقش را درست ارائه بدهم تا در خدمت بهتر شدن فیلم باشد. در انتخاب فیلمنامه شاید اثرگذار باشم اما در روند ساخت، تدوین و… نقشی ندارم. یک زمان کاری به نام «خدا نزدیک است» را بازی کردم که ساختاری هنری داشت. در اواسط فیلمبرداری کارگردان پیشنهاد داد تا یک فلاشبک برای داستان و کاراکتر بگذاریم و من خوشحال شدم اما بعد فهمیدم فلاشبک عروسی کاراکتر است. من به شوخی گفتم تنها در یک فیلم قرار بود من عروس نشوم که آن هم دلتان نیامد و میخواهید این اتفاق بیفتد. خب، دیگر چه کار میشود کرد.
فقط امیدوارم سینمای ما به جایی برسد که برای بهتر شدن و تعالی سینما به جای استفاده ابزاری از چهره خوب یک بازیگر، از او و تواناییهایش استفاده بهتر داشته باشند. خودم دلم میخواهد دست مخاطبی را که لطف دارد و به خاطر من به سینما میآید بگیرم و برای تماشای یک قصه خوب دعوتش کنم؛ این آرزوی من است. فیکهای شاکردوست یادم هست در دههای که من استار شدم موج و مُدی راه افتاد که دخترها میرفتند لنزهای رنگی میخریدند و موهای خود را مشکی میکردند و. . . خوشحالم که این شکل بدی از باب شدن یک ویژگی بد نبود. یک تعدادی هم با شبیهسازىهاى مختلف به من وارد سینما شدند و به قول شما فیکهای الناز شاکردوست هستند. خب، به هر حال عشق به شهرت دغدغه بسیارى از جوانهاست که امیدوارم با تلاش بتوانند به جایگاه خوبى در هنر برسند؛ نه اینکه به یک ویترین اولیه کفایت کنند، چون یک چیز کاملا مشخص است که زیبایی شاید شرط لازم باشد اما کافی نیست؛ کمااینکه چهرههای زیبای بسیاری داشتیم که هیچ اتفاقی برایشان نیفتاد.
به هر حال مخاطب باهوش است و در سینما شاید تنها ده دقیقه شما را به خاطر چهره ببیند اما اگر هوش و توانایی بازیگری نداشته باشید نمیتوانید مخاطب را تا انتها روی صندلی سینما نگه دارید. جوان اما مستقل من در دومین فیلم خودم ثابت کردم که بازیگری مقولهای کاملا جدی برای من است. اینطور نبود که نگاهم به آن سطحی باشد؛ حالا یک زمان قدرت کافی برای عدم انتخاب و. . . نداشتم چون به هر حال در سینما همیشه تنها بودم و پشتوانهای نبود. همیشه سعی کردم مستقل باشم و هنوز هم هستم. هیچکس نمیتواند ادعا کند که او توانسته الناز شاکردوست را سرکاری بیاورد. من همیشه خودم تلاش و انتخاب کردم. به هر حال با آن شرایط و سن کمی که داشتم وارد شدم و حتی خیلی اوقات تا جایی که میشد مقابل اصرارها میایستادم. بعضی از قراردادهای کاری را در رودربایستی کامل امضا کردم و در تمام طول کار چون نتواسته بودم به آن «نه» بگویم ناراحت بودم. من اسم این را اشتباه نمیگذارم؛ یک تجربه است که بخشی از آن به خاطر سن کم من بود.
فقط 18 سال داشتم که وارد سینما شدم. حالا که اینجا مقابل شما هستم خدا را شکر میکنم که هیچ حذب و قدرتی نمیتواند مرا وادار کند به اشتباه و اجبار فیلمی را بپذیرم. جاذبه شهرت و ثروت خدا را شکر از بچگی زندگی و خانواده خوبی داشتم و هیچوقت به خاطر ثروت وارد بازیگری نشدم. حتی اولین فیلمی را که برای قراردادش رفتم با ماشینی پای قرارداد رفتم که پدرم برایم خریده بود؛ منظورم این است که هیچوقت نیاز مالی به این کار نداشتم و پول هرگز دغدغه من نبوده. اگر به خاطر پول وارد کار شده بودم در این یک دهه کارم باید میلیاردها تومان درمیآوردم. فکر میکنم برای خوشبخت زندگی کردن آنقدر که به احساس خوب و رضایت شخصی نیاز است، احتیاجی به پول نیست. آدم ثروتمند فردى است که به بىنیازى روحى رسیده باشد و ذهن روشنی داشته باشد. بىنیازى به پول نیست! شهرت هم مقوله جذابی برای من نیست. فیلمبرداری کاری که تمام میشود، میروم خانه یا به سفر میروم چون دوست ندارم در خیابان باشم. جایی دور از الناز بودن! از 23سالگی سعی کردهام همه دنیا را شهر به شهر بگردم. سفر کردن را همیشه دوست داشتم اما از جایی به بعد بیشتر به آن علاقه پیدا کردم چون وقتی به جایی میروم که مرا به عنوان الناز شاکردوست نمیشناسند، به عنوان یک انسان با من برخورد کرده، بدون هیچ قضاوتی به من نگاه میکنند. هیچوقت دوست نداشتم خود را گم کنم یا خود واقعیام را به خاطر شهرت از یاد ببرم.
شاید از نگاه خیلیها که به شهرت نرسیدهاند یک آرزوی بزرگ باشد اما برای من درد است؛ چرا که با خودش تنهایی میآورد. هیچکس دیگر تو را به خاطر خودت دوست ندارد. آدمهایی جذبت میشوند که به خاطر خود واقعیات تو را نمىخواهند بلکه به خاطر اسم الناز شاکردوست است. مرد محافظ درون من این درد و تنهایی ناشی از شهرت شما را رشد میدهد. وقتی آدم معروفی میشوید هرکسی به خودش این اجازه را میدهد که حتی راجعبه جزییترین مسائل شخصی شما قضاوت و حتی با دروغ درباره شما قصهبافی کند. من نه به خاطر شهرت و نه به خاطر هیچ چیزی در این دنیا دروغ نگفتهام، نمیگویم و نخواهم گفت. شاید خیلیها بگویند الناز شاکردوست رفتارهای پسرانه دارد.
این برای آن است که از جایی احساس کردم باید به خاطر حفاظت از مونث درونم و زنانگیهایم طوری رفتار کنم که کسی حتی در تفکر خودش به آن مونث درون من نزدیک نشود. این رفتارهایی که از نظر بعضیها پسرانه است براى من یک دیوار حفاظتی است. هر انسانی با وجود جنسیت درونش یک مونث یا مذکر درون دارد، در هنرمندها اصولا- چه مرد و چه زن- آن بخش مخالف درونشان غالب است. در همه دنیا همین است و در هر قشر هنری دیده میشود. حالا من هم از آن بخش درونیام برای محافظت از خودم استفاده کردم.
منطق به جای احساس آدمها دو دسته هستند؛ دسته اول آنهایى که برای رسیدن به اهداف و خواستههایشان تمام تلاش خود را میکنند و دسته دوم آنهایى هستند که دسته اول از آنها برای رسیدن به رویاهایشان استفاده میکنند! من همیشه جزو دسته اول بودهام و همیشه برای رسیدن به آرزوهایم تلاش کردهام، با همه وجودم سختی کشیدهام و به علم خودم اضافه کردم تا موفقتر شوم. در «اسب سفید پادشاه» نقش دختری را داشتم که برای رسیدن به عشقش بسیار پافشاری میکند اما خود واقعی من به این شکل نیست. من احساس و منطق را در کنار هم انتخاب میکنم. یک ایرانی وطنپرست من عاشق بازیگری بودم و هستم. حتی اگر قرار باشد روزی کار نکنم باز عاشق این حرفه میمانم.
آدم نمیتواند عشقش را رها کند. الان تصمیم دارم برای چند ماهی به لندن بروم تا درسم را در رشته سینما ادامه بدهم. قطعا وقتی برگردم از این آموختهها برای هنر و سینمای مملکتم استفاده میکنم. نمیروم که خارج بمانم. میتوانم این ادعا را داشته باشم که یک دختر کاملا ایرانی و وطنپرست هستم و تمام زندگیام را برای خاک مملکتم میدهم. هیچوقت آدم بیتفاوتی نبودهام. شاید سکوت کردهام اما همیشه سینما برای من اهمیت داشته است. شاید اگر ببینم کار خوبی ساخته نمیشود خودم کمکی را که میتوانم انجام بدهم. کمااینکه فیلم «تابو» را خودم تهیه کردم چون هیچ تهیهکنندهای حاضر نبود این هزینه سنگین را برای پروژهای که در روستا و با شرایط سخت، کار میشد، بپذیرد. البته در همان اوایل راه جناب آقاى محمد امامی که جزو تهیهکنندگان این مملکت هستند و سینما برایشان حکم کار و کاسبى ندارد، به یارى ساختن این اثر ارزشمند آمدند و فیلم را خریدند
در هر صورت صحبت من این است که حداقل سعی کردهام همان پولی را که از سینما درآوردهام خرج همین سینما کنم چرا که برایم ارزشمند است. جان دادن برای سینما برای اثبات علاقهام به سینمای کشورم بالاتر از این نبود که نزدیک بود جانم را هنگام فیلمبرداری «تابو» از دست بدهم. اگر آن نگهبان کشتی در آن روز مرا در دریا نجات نمیداد، حتی جانم را در این سینما داده بودم. اما معتقدم هرکسی به نوعی از دنیا میرود و چقدر خوب است که آدم برای عشقش جانش را بدهد و عشق من هم که اول و آخر همین سینماست. دیگر نمیدانم برای اثبات این ادعا چه کاری باید انجام بدهم. من عشقم را به سینما ثابت کردهام و فکر میکنم از حالا به بعد نوبت سینماست که به من برای بهتر شدنم کمک کند و استفاده بهتری از من به عنوان بازیگر بکند چون با فیلمهای مختلف این را ثابت کردهام که میتوانم. کاری به خوب یا بد بودن آن کارها ندارم اما من به عنوان یک بازیگر کامل بودم. فکر نکنم منتقدی بتواند ایراد بگیرد که جایی مثلا راکورد بازیام را نگه نداشتم یا در پردازش شخصیت کمکاری کردهام. حیف شدن در پروژهها ازطرفی من حس نمیکنم در بعضی پروژهها بازیام حیف شده است. اینها همه برای من تجربه هستند و باعث شده تا درس بگیرم و در کارهای بعدی بهتر شوم.
کابوسهای پس از غرق شدن بعد از اتفاقی که در دریا افتاد و نزدیک بود غرق شوم تا مدتها وقتی زیر دوش حمام میرفتم احساس میکردم در حال خفهشدن هستم یا شبهای بسیاری خوابم نمیبرد چون مدام حس میکردم انگار دارم زیر آب میروم. اینها تاثیرات بدی است که از بعضی کارها با آدم میماند یا پس از تمام شدن بازیام در «اسب سفید پادشاه» تا سه ماه بیمار بودم و تب داشتم؛ حتی شبها درخواب میگریستم، بعد از آن هنوز حتی فیلمی را نتوانستهام قبول کنم. شاید این مساله ناشی از آن باشد که من نقش را از جایی دیگر بازی نکردم بلکه زندگی کردم. حفظ راکورد بازیگری در فیلم «اسب سفید پادشاه» اولین سکانسی که بازی کردم همان سکانس آزاد شدن از زندان بود.
اما همیشه این اتفاق نمیافتد که بازی شما با طول داستان در فیلمبرداری پیش برود. اتفاقا یکی از سختیهای کار بازیگری همین است که فیلم با روند ابتدا تا انتهایش فیلمبرداری نمیشود. گاهی مثلا نقطهعطف داستان که بازی دشواری را میطلبد در همان ابتدای بازی است و شما باید در ذهن خودتان با نقش تا آن نقطه پیش بروید و بتوانید آن نقطه را که در داستان مثلا دقایق پایانی کار است در روز دوم فیلمبرداری بازی کنید. بعضیها میگویند تئاتر سختتر از سینماست. من قضاوتی ندارم چون گاهی کاری در تئاتر سختتر از سینماست اما گاهی هم کاری در سینما سختتر از تئاتر است.
حفظ راکورد بازی در سینما کار دشواری است چون صحنهها گاه به ترتیب گرفته نمیشوند. شما در لوکیشنی که در داستان چندین بار در بخشهای مختلف دیده میشود باید تمام بازیها با حسهای مختلف را ارائه بدهید. فیلمبرداری رج زده است اما بازی شما باید تداوم خودش را داشته باشد. تفاوت برای امروز و آینده متفاوت بودن برای من این است که سعی کردهام همیشه در لحظه زندگی کنم. هرگز حسرت گذشته را نخوردهام و هیچوقت کار امروز را به فردا موکول نکردهام.
هدفهای زیادی دارم که امیدوارم به همه آنها برسم؛ البته در اینکه سینما هدف اصلی من است حرفی نیست و میخواهم هر آنچه بهتر است برایم در سینما اتفاق بیفتد. سخن آخر اینکه زندگى و موفقیت یک مقصد نیست، یک سفر است؛ سفرى که تا پایان عمر جریان دارد. موفقیت پیش رفتن مدام است نه به نقطه پایان رسیدن. . .
نصیحت اشتباه استاد هدفم از روز اول این بوده که به هر شکلی حالا حتی تحصیل به بهتر شدن خودم کمک کنم. یادم هست هنگامی که مبانی بازیگری یک را در دانشگاه میخواندم، برای امتحان آخر ترم حرفی از استادم شنیدم که برایم باورکردنی نبود. ایشان به من گفت تو که داری کار میکنی، نقش اول هم که هستی و پول هم که درمیآوری دیگر چرا زحمت میکشی و درس میخوانی!!؟ من امتحان ندادم و از کلاس بیرون آمدم.
برایم تاسفآور بود استادی که به یکسری علاقهمند به بازیگری درس میدهد تفکرش این است که بازیگری که نقش اول میگیرد و پول درمیآورد دیگر نیازی به افزایش معلومات ندارد و نباید به دنبال تحصیلات آکادمیک و دانشگاه باشد. خب به همین شکل است که ریشههای فرهنگ به اشتباه پایهریزی میشود. ادامه تحصیل در لندن برای تحصیل دانشگاهی خارج از ایران (لندن) را انتخاب کردم چون دلیلش این است که برایم اهمیت دارد شخص خودم یعنی الناز شاکردوست را فارغ از عنوان بازیگر محک بزنم و تنها به عنوان یک انسان با من برخورد شود و یا آن دیالوگ استاد دانشگاه را دوباره نشنوم
همان آدم روز اول خیلی کم بیرون میآیم و در جامعه ظاهر میشوم. از برخورد مردم نگران نیستم و ترسی ندارم. مردم، خدا را شکر همیشه به من لطف داشتهاند، به نظرم محبوبیت موهبتی است که فقط خداوند میتواند به بندهاش بدهد و دست دیگرى نیست. بابت این مساله همیشه خدا را شکر میکنم اما نمیخواهم خود را فراموش کنم، انسان بودن برای من خیلی مهم است. لباس بخشی از بازیگر از آنجا که یکسری خانوادهها اجازه دادهاند فرزندانشان به شکل الگو به من نگاه کنند حس میکنم موظف هستم خیلی مسائل را رعایت کنم. یعنی فقط مسوول شخص خودم نیستم و باید جوابگوی خیلی از خانوادهها باشم. این آراستگی فقط به خاطر آرایش و مدلهای عجیب و غریب نیست.
خرید با فرهنگ ایرانی خرید کردن را دوست دارم اما به نظرم الزامی نیست که حتما از برند خرید کرد. همیشه گفتهام این من هستم که میتوانم به آن محصول از برندهای خاص ارزش و اهمیت بدهم نه اینکه برند به من ارزش بدهد؛ یعنی اگر هیچ برندی نباشد، چیزی از ارزشهای من کم نمیشود. در عین حال معتقدم مردم اگر قرار است برندی را انتخاب کنند سراغ نمونههای غیراصل نروند چون یک نوع دزدی از آن برند است. اگر برند گران قیمتى را انتخاب میکنید پس باید هزینه آن را هم قبول کنید و به انتخابتان احترام بگذارید؛ در غیر این صورت شما میتوانید سراغ برندهای ارزانقیمت بروید. خوب است جامعه ایرانی با پیشینه عظیم فرهنگی خود این اصل را رعایت کند.
خبر ازدواج الناز شاکردوست