شعر عاشقانه کوتاه شاد از شاعران معروف و شعر عاشقانه برای همسر
شعر عاشقانه کوتاه شاد از شاعران معروف و شعر عاشقانه برای همسر
شعر عاشقانه اگر شما از آن دسته هستید که به شعر و شاعری علاقه مندید بعید است که به دنبال شعر عاشقانه نباشید از اشعار عاشقانه برای ابزار علاقه و بروز احساسات استفاده می شود از این رو مجموعه جدید زیباترین شعر عاشقانه را از شاعران بزرگ مانند فریدون مشیری و حافظ و سعدی برای شما در سایت روزگار تهیه کرده ایم
شعر عاشقانه خداحافظی
مثل بوسه ی پیش از خداحافظی
تکلیفت روشن نیست
من چقدر ساده ام
که هنوز فکر می کنم
روزهای آخر پاییز
تمام طلسم ها باطل می شود
و تو مرا فتح خواهی کرد.
آرام می آیم
و از گوشه ی لب هایت
برگ های پاییز را جارو می کنم
من گذر فصل ها را
از خطوط صورت تو می فهمم.
عاشقانه های پاییز
در چشمانت رخنه بسته است
نگاهم که میکنی
خشک میشوم و زرد و بعد فرو میریزم
از نگاهت… …
من باتو
پنهان ترین نجوا های عاشقانه پاییز را
به همراه باد خواهم خواند
نسیم برگ ریز تو بر گونه های مشتاقم
آتش پرواز را تند تر می کند
با تو
فصلی نیست
شعر عاشقانه زیبا کوتاه
درمن دختری
هروزصبح جلوی آینه موهایش را میبافد
رژ لب جیغ میزند
دامن چین دار می پوشد
و
صدای زنگ تو
میکشاندش جلوی در
شبیه شعرهای عاشقانه پاییز…! …
بوی شب یلدا را درک می کنی؟
انتهای پاییزاست.
قرار عاشقانه پاییز و زمستان
قراری طولانی
به بلندای طولانی ترین شب
شب عشق بازی برگ و برف
پاییز چمدان به دست ایستاده
عزم رفتن دارد
خداحافظ پاییز
سلام زمستان
کجایی بهار دل ها؟
عاشقان دلتنگند
برای تو
شعر عاشقانه بلند
پاییز عاشقانه ترین فصل زندگیست
چشم تو قاتلیست که هرلحظه هرکجا
آرامش زمین و زمان را بهم زده است
در من شبیه آتشی و شعله میکشی
لبخند توست نظم جهان را بهم زده است
پاییز میرسد به تماشای چشمهات
پاییز عاشقانه ترین فصل زندگیست
آیینه ای برای شکستن شدم ببین
اینجا شکستن از غم تو اصل زندگیست
باران شروع شد که تو را زندگی کنم
این کوچه را برای عبور تو خوب کرد
باران تمام شد…دل تنهای من شکست
خورشید چشمهای تو در من غروب کرد
با اشک روی فاصله ها خط نمیکشم
سهم دلم نگاه غریبی ست
ما
… نـشـــســته بـودیـم، چــه کــودکـانه
پاک
ما
… پــریـــده بودیـم، چـون نُتی روشن
از نـقـطه چـیــنِ خـیـال – اندکی شبنم
می چکـیـد…
بر مساحتِ ادراک
خـــــوابِ مــــرگ
یــادمانِ کهکـشـانـی غریب
ذهنِ ما – آسمانه ای نمناک
ذ ر ه ذ ر ه
نفیرِ زرد – نارنجـی
می دمید …
شاهواری از افلاک
بوی خرمنی از بهـشـت می آمـد
نـور روشنی بر چـمــن می تابید
طعمِ زندگی، شرابِ دیگر داشت
پـیـچکی زیبا .
در زمـــــ …
روزی به جهانیان خواهم گفت
که پاییز ستوده به صفت غم نیست
و تنهاییِ نهفتهِ درونش را به فراموشی خواهم سپرد
تا برای روزهای زردش شعرهایِ سپید بسراید
ویا زردیِ برگ هایش رابه دست باد دهد
و ابرهای بارانیش را به دست رعد
سروده ای از مهر بخواند
و نوایی از باران
لبخند را به گل های پاییزی هدیه دهد
وعشق را به قلب رهگذران
محبت را نثار شاخه کند
وعاطفه را نثار آدمیان
روزی به جهانیان خواهم گفت
که پاییز
درختان خشکیده
قبای سبز
بر تن کردند؛
بادهای سرسخت
جامه ی غم
از رخت ربودند؛
آسمان تیره
آوای شادی سر داد؛
بیرق سرخ عشق
افراشته شد!
پاییز
روی دست خدا ماند
آنگاه که
عاشقانه آغاز شد…! …
عاشقانه های پاییز
در چشمانت رخنه بسته اند
نگاهت که میکنم
هزارو یک شب عاشقانه ها
از چشمانم فرو می افتد…
باز هم ترانه های ناتمام
سرگردان میان هوای پر باد و باران دلم.
چه می کند این پاییز با دلم!
عجب حال و هوای عاشقانه ایست
این روزهای خنک پاییزی:
نسیمی که زیر پوست صبح من می رقصد.
هرچند صبح تنهایی ست.
و آفتاب کوچک ظهرهایش.
با تمام نبودنت.
دلتنگی غروب غمناکش.
و سکوت دلگیر شب هایی که
جای خالی تو را در آغوش جستجو می کند.
این پاییز چه می کند با دل من!
یاد بارانی که روی پوست من و تو نم زد.
و ما گفتیم عشق را زیر باران دیدیم.
من به پاییز بودن تمام سال عادت
شعر عاشقانه برای همسر
مپرسید ای سبکباران مپرسید
که این دیوانه از خود بدر کیست
چه گویم از که گویم با که گویم
که این دیوانه را از خود خبر نیست
باکاغذ بادبادک ساختن، فقط بهانه ی ویرایش
آخرین شکایت نامه ای ، بی اساس ست…
از روی مدار گیس های بلند آفتاب،
پارا فراتر گذاشته ای و اجازه داده ای، سرانگشتانت،
پوست باکره ی آسمان را،
با تو، آشتی دهد!
ازل بود یا ابد ، نمی دانم!
حالا هم می بینم چندان زمانش مهم نیست!
یک هنگام طولانی بارها،
در امتداد چند قطره اشک بی سرپناه،
با من وعده دادی و همان جا،
عدالت خداوند،
در صوراسرافیل ، زاییده شد!
هر صبح و …
بدین افسونگری, وحشی نگاهی
مزن بر چهره رنگ بی گناهی
شرابی تو, شراب زندگی بخش
شبی می نوشمت خواهی نخواهی
از تو گذشته ام رویای زرد من
این عاشقانه ها ارزانی خودت
هر چند زاده ی عشق تو شد دلم
من می روم دگر این تو واین دلت
تو داده ای به من ازعشق خودگلی
می کاردش دلم از روی سادگی
این رسم عشق توست کز یاد میبری
بر باد می دهی این راز زندگی
از تو سروده ام ای مهر بی ثمر
فردا که می رسد بی تو دگر شوم
افسوس میخورم از آنچه رفته است
اما ز یاد تو من بی اثر شوم
پاییز شعر من دیگر گذشته است
آن برگ زردعشق رازش نهفته است
در فصل تازه ای من سبز میشوم
در خاطر بهار پا …