گلچین جدیدترین شعر عاشقانه زیبا همراه با عکس نوشته های احساسی
گلچین جدیدترین شعر عاشقانه زیبا همراه با عکس نوشته های احساسی
شعر عاشقانه زیبا ، به همراه شعر عاشقانه معاصر ,شعر عاشقانه احساسی و کوتاه برای همسر. شعر های عاشقانه در بین جوانان از اهمیت زیادی برخوردار است و به همین منظور گلچین جدیدترین شعر عاشقانه زیبا همراه با عکس نوشته احساسی را برای شما در این مقاله از سایت روزگار قرار میدهیم
دوستان جان دادهام بهر دهانش بنگرید
کو به چیزی مختصر چون باز میماند ز من
صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشهای افسانهای خواند ز من
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
گزیده شعرهای عاشقانه حافظ
در محفلی که خورشید اندر شمار ذره ست
خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد
گفتم : غم تودارم
چیزی نگفت وبگذشت
حافظ خوشابه حالت
یارم گذشت و یارت
گفتا غمت سرآید
بانو ! قرار ثانیهها را به هم نریز
موهات را ببند و فضا را به هم نریز
بگذار در خیال خودم هی ببوسمت
رویای عاشقانهی ما را به هم نریز
کمتر به فکر خط ِ لب و چشم و سرمه باش
آرایش قشنگ خدا را به هم نریز
از کوچهها که میگذری فکر خلق باش
اعصاب شیخ و شاه و گدا را به هم نریز
از شعر من بنوش و به رقص آی و مست شو
اما ردیف و وزن و هجا را به هم نریز
"امن یجیب" و "جاثیه" خواندم که آمدی
لطفن بمان و راز دعا را به هم نریز
میترسم این سکوت تو دیوانهام کند
موهات را نبند و فضا را به هم بریز !
من اتفاقی رو به بحرانم ،نگفتم؟
ارامشی از جنس طوفانم,نگفتم؟
یک حادثه،یک ازدحام پر تناقض
از رفتن و ماندن گریزانم ،نگفتم؟
تو عاشق پاییز بودی خاطرم هست
صد حیف من مرد زمستانم،نگفتم؟
با من هوایت ابری و دلگیر می شد
من خیس تر از روح بارانم ،نگفتم؟
انبوه جنگل،ای هجوم شبنم و شعر
من خشکی قلب بیابانم ، نگفتم؟
در انتهای سرزمینی از افق دور
من کلبه ای متروک و ویرانم نگفتم؟
یا شایدم یک خانه از دیوار خالی
در امتداد این خیابانم ، نگفتم؟
دلم تا برایت تنگ میشود
نه شعر میخوانم
نه ترانه گوش میدهم
نه حرف هایمان را تکرار میکنم
دلم تا برایت تنگ میشود
مینشینم اسمت را مینویسم
مینویسم..مینویسم
بعد میگویم این همه او
پس دلتنگی چرا؟
دلم تا برایت تنگ میشود
میمِ مالکیت،
به آخر اسمت اضافه میکنم
و باز عاشقت میشوم..
پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم
چیزی که از من خواستی جز دل بریدن نیست
چیزی مخواه از من که در اندازه ی من نیست
دنبال آرامش مگرد ای رود سرگردان
چیزی که در دریا نباشد در تو قطعا نیست
گاهی برای گریه کردن بس که تنهایی
جایی برایت بهتر از آغوش دشمن نیست
پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم
ای عشق خیلی وقت ها پاکی به دامن نیست
در عشق باید پر تحمل بود و دور اندیش
پروانه گشتن چاره اش جز پیله کردن نیست
وقتی تو نیستی
وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد…..
من فکر می کنم در غیاب تو
همه ی خانه های جهان خالی ست،
همه ی پنجره ها بسته است،
اصلا کسی
حوصله آمدن به ایوان عصر جمعه را ندارد….
واقعا
وقتی که تو نیستی
آفتاب هم حوصله ندارد راه بیفتد
بیاید بالای کوه،
اما دیوارها
تا دل ات بخواهد بلندند
سرپا ایستاده اند
کاری به بود و نبود نور ندارند،
سایه ندارند….
من قرار بود
روی همین واقعا
فقط روی همین واقعا
تاکید کنم!
بگویم:
واقعا
وقتی که تو نیستی
خیلی ها از خانه بیرون نمی آیند…
واقعا
وقتی که تونیستی،
من هم
تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام……
واقعا
وقتی که تونیستی،
بدیهی ست که تو نیستی!
به شب و پنجره بسپار که بر می گردم
عشق را زنده نگه دار که بر می گردم
بس کن این سر زنش "رفتی و بد کردی" را
دست از این خاطره بردار که بر می گردم
دو سه روزی هم – اگر چند – تحمل سخت است
تکیه کن بر تن دیوار که بر می گردم
بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت
عاشقت می شوم این بار که بر می گردم
گفته بودی دو سحر چشم به راهم بودی
به همان دیده بیدار که بر می گردم
پرده ی تیره ی آن پنجره ها را بردار
روی رف آیینه بگذار که بر می گردم
پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست
به شب و پنجره بسپار که می گردم
قاضی شهر شده عاشق چشمان زنی
عشق آغاز خوشی نیست، که بیفرجامی است
هر دری را بزنی، عاقبتت ناکامی است
همهی پنجرهها بستهتر از زندانند
همهی خاطرهها برزخ بیهنگامی است
حرفهایت فقط افسانه و شهرآشوبند
صحن هر محکمهای صحنهی ناآرامی است
قاضی شهر شده عاشق چشمان زنی
چه کند با دل خود، آن زن اگر اعدامی است!؟
مانده با این همه تردید چه حکمیبدهد!؟
بیگمان آخر این قصه، فقط بدنامی است!
حس می کنم کنار تو از خود فراترم
حس می کنم کنار تو از خود فراترم
درگیر چشم های تو باشم رهاترم
دلتنگی ام کم از غم تنهایی تو نیست
من هرچه بی قرارترم…بی صدا ترم
گاهی مقابل تو که می ایستم نرنج
پیش تو از هر آینه بی ادعاترم
قلبی که کنج سینه ی من می زند…تویی
من با غم تو از خود تو آشناترم
هر لحظه اتفاق می افتم بدون تو
از مرگ ها و زلزله ها بی هوا ترم
حالم بد است…با تو فقط خوب می شوم
خیلی از آن چه فکر کنی مبتلاترم…
ای عشق! تو که قصّه و افسانه نبودی
ای عشق! تو که قصّه و افسانه نبودی
در چشم من این گونه غریبانه نبودی
آن قدر که من عاشق و مجنون تو بودم
لیلی من ِبی کس و دیوانه نبودی
هم در دل من بودی و هم درد دل من!
در خانه ی من بودی و همخانه نبودی
من مرغک بی بال و پری بودم و افسوس
هم دام بلا بودی و هم دانه نبودی
بیهوده نکش بر سر من دست نوازش
تو موی پریشان مرا شانه نبودی
دشمن نکند با دل من آنچه تو کردی
نفرین به تو ای دوست، تو بیگانه نبودی!
از پیله ی ابریشم من حلّه نبافید
ای کِرم! تو شایسته ی پروانه نبودی!